دینا

وبلاگ تخصصی ادیان شرق: زهره شریعتی

دینا

وبلاگ تخصصی ادیان شرق: زهره شریعتی

دینا

*دینا در آیین زرتشت، ایزدبانوی وجدان و دانش است. در آخرت شناسی زرتشتی، وقتی بی گناهی از پل چینوَد (صراط) عبور می کند، دینا با چهره ای بسیار زیبا به پیش باز او می آید. نام او برساخته از دین است، و از ریشه دی (به معنی دیدن) که از فارسی به عربی وارد شده است.
*از دین خواهم گفت؛ ادیان شرقی: زرتشت، هندو، بودا، جین، سیک، کنفوسیوس، تائو و شینتو.

پربیننده ترین مطالب

۱۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۲ ثبت شده است

این متفکر نگاهی کلی به آیین بودای اولیه از آغاز تا امروز دارد. عصاره سخن او این است که باید از نام ها گذر کرد و به مفهومی واحد رسید. تعالیم هر دین و از جمله کیش بودا، تنها برای نجات مطرح می شوند؛ بنابراین هنگامی که فرد به نیروانه (نجات و رستگاری) رسید، دیگر به تعالیم (شریعت و مناسک و مراقبه) نیازی نیست.

درمه و دین مانند قایقی است که وقتی از رود خروشان زندگی این جهانی گذشتید، دیگر لزومی ندارد آن را همراه با خود ببرید. بی جهت بر دوش تان سنگینی می کند و دیگر به کارتان نمی آید. (شبیه سخن برخی عارفان مسلمان که دین را به شریعت و طریقت و حقیقت تفکیک می نمودند و مدعی بودند وقتی عارف به حقیقت رسید، دیگر نیازی به شریعت ندارد).

ایمان گرایان (فیدئیست ها) معتقدند که دین متعلَّق ایمان است و نه متعلق معرفت؛ زیرا به طریق عقلی نمی توان وجود خدا را اثبات نمود و چون پای شهود نیز در این بحث می لنگد، صرفا باید از راه ایمان درونی دین را پذیرفت. در واقع لازمه ایمان عدم معرفت است.

اما در تفکر سنتی ما مسلمانان، هرجا از ایمان سخنی به میان آمده، پیش از آن بحث معرفت عقلی مطرح شده است. چنان که اصول دین را باید بر مبنای عقل پذیرفت، و سپس با ایمان دین داری را ادامه داد. تفکر سنتی یهودیان و مسیحیان نیز چنین است: یعنی هر جا ایمان بود، پیش از آن باید معرفت وجود داشته باشد، حال یا معرفت عقلی و یا معرفت شهودی. نکته این جاست که راهوله نیز معتقد است ایمان باید مبتنی بر معرفت باشد. معرفت پشتوانه ای استوار برای ایمان است و به تعبیر دیگر، سخن راهوله کاملا ضد نظر ایمان گرایان است.

آموزه های بودا مبتنی بر تجربه است. می گوید تجربه کن و معرفت را بیاب، اما از ایمان سخن نمی گوید. بودا عقل و معرفت و خرد را بیشتر یک شهود و بصیرت درونی می داند. عقل علم حصولی است و شهود علم حضوری. هرچند ما عقل را استدلالی (reason) می دانیم، اما سنت گرایانی چون شوان، برای عقل معادل شهود (intellect) در نظر می گیرند.

راهوله می گوید بودا عمل گراست و به خیلی از پرسش های کنجکاوانه بشر پاسخ نمی دهد. زیرا برای نجات و نیل به نیروانه لازم نیستند، و علاوه بر این تصورات غلطی هم در ذهن ایجاد می کنند که مانع از فهم درست درمه می شوند. شومان حیطه این مسائل را حیطه سرزمین وحشی و رام نشده عقاید می داند. نظر راهوله با کالوپاهانَه کاملا متفاوت است.

تمثیل خود بودا در این باب راهگشاست. وی برگ های درخت بودی را چید و به شاگردانش داد. سپس گفت «آن چه من به شما گفته ام، مانند این برگ های معدود است که برای تان چیده ام، و تمام برگ های دیگر درخت معرفت، به منزله چیزهایی است که به شما نگفته ام.» این بدین معنی است که بودا حقیقتی را می دانست، اما چون دانستن آن ضروری نبود و به نجات نمی رسید، آن را به شاگردانش تعلیم نداد. در حالی که کالوپاهانه معتقد است که این حقایق اصولا قابل احصا نیستند و باب علم را در این مورد مسدود می بیند.

 از نظر این متفکر، این طور نبوده که بودا به متافیزیک معتقد نباشد؛ بلکه به آن دسته از مسائل متافیزیکی که غیر ضروری بوده اند پاسخی نداده است. پس بودیسم متافیزیکی هست، اما گزاره های متافیزیکی در آن مطرح نشده است. تفسیر راهوله از ناخود (آن آتمن) متافیزیکی است، اما کالوپاهانه چنین نظری ندارد. تنها آموزه متافیزیکی ضروری از نظر راهوله، همین است.

به نظر راهوله بودیسم یک دین واقع گرا (رئالیستیک) است و دیدگاه بدبینانه یا خوش بینانه در آن راه ندارد. وی حتا با مطرح کردن بحث دوکّه یا رنج نیز بر تفسیر خود اصرار می ورز و با مثالی چون خود بودا، نظر خود را بیان می دارد. از دیدگاه او بشریت بیماری است که سه طبیب به دیدار او می آیند. یکی از آن ها تنها  به وی امید می دهد و با پنهان کردن واقعیت، می گوید به زودی خوب می شوی. دومی حقیقت را بی هیچ پرده پوشی بیان می کند و می گوید به زودی مرگ به سراغت خواهد آمد. اما طبیب سوم یک پزشک واقع بین است و تنها امید به درمان را به بیمار وعده می دهد و بی جهت او را امیدوار یا ناامید نمی کند که حتما خوب خواهی شد یا مردنی هستی.

حقیقت دوکَّه در نگاه بودا، عمیق تر از لفظ suffering در زبان انگلیسی است. دوکه را می توان ناپایداری، غیر واقعی و بی اساس بودن، رنج و ناخشنودی معنا کرد. اما ناپایداری بدبینانه نیست، بلکه واقع گرایانه و عینی است و با تفسیر علوم امروزی هم سازگاری دارد. همه جهان و مادّه در حال تغییر است. منظور بودایی ها از رنج در این که می گویند جهان رنج است، ناخشنودی و رنجی که ما در ابتدا از این واژه در می یابیم نیست، بلکه می بایست آن را به معنی ناپایداری و تغییر مداوم معنا کرد. راهوله تاکید می کند که سمسره و رنج را نباید روان شناختی درک نمود، در عوض باید تفسیری فلسفی از آن داشت: یعنی رنجِ حاصل تغییر است، نه اندوه و غم و غصه.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۴۴
زهره شریعتی

دان کیوبیت در کتاب عرفان پس از مدرنیته، بودیسم را از منظر دوران پسامدرن بررسی نموده است. تفسیری امروزین و مطابق میل مردم زمانه. گویا بشر بر اساس متون مقدس ادیان، نقشی از بودا ترسیم می کند و داوری تنها میان این است که این نقش ها و تصویرها را باهم مقایسه کنیم و نزدیک ترین تابلو به آیین بودای اولیه انتخاب کنیم. دان کیوپیت ظاهرا تنها کسی است که کیش بودا را بر اساس مبانی پسامدرن بررسی کرده است.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۴۲
زهره شریعتی

شومان متفکری است که همچون دمیان و سیذارتا (شخصیت اصلی دو رمان از هرمان هسه) نزد دو استاد شاگردی کرده و در نهایت استادانش را رها نموده است. او نیز از آموزش رسمی گریزان است و معتقد به اصلی که عصاره رمان ها و داستان های هسه است: «خود، آموزگار خود باش.»

وی در آخرین جمله کتابش می گوید «به رغم همه دانشی که داریم و می توانیم به یاری ماشین های گوناگون آقایی کنیم، هنوز نتوانسته ایم پیری، مرگ و ناپایداری را چاره کنیم. دانش و کردارهای ما در سپهری محدود می گذرد. آیا می توانیم خطر کنیم و نامحدود را آن گونه که در آیین فرزانه ای دلسوز و هم درد پیش گویی شده، نادیده بگیریم؟ (ص 206)

بودا از وضعیت اورژانسی کل بشریت سخن می گوید. تمثیل او در این مورد جالب است: زمانی که تیر در بدن انسان فرو رفته و زخم در حال خون ریزی است، وقت پرسش از الهیات و فلسفه نیست. این که خدا وجود دارد یا ندارد، چه دردی از این بیمار دوا خواهد کرد؟!

قرائت عمل گرایانه (پراگماتیستی) شومان با این شعار شروع می شود که این دین متافیزیکال نیست، بلکه فلسفی است؛ اما فلسفه ای عمل گرایانه. این خوانش نیز مدرن است و رنگ زمانه را دارد. روش او تاریخی است و تجربه گرا به معنای تجربه معنوی و عرفانی، روان شناختی و ... نیست. رویکرد شومان به دلیل آن که با مدل فکری برخی از دیگر متفکران غربی هماهنگ است، طرفدارانی نیز دارد.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۰۲
زهره شریعتی

نویسنده در کتاب خود تصویری از آیین بودای اولیه نشان می دهد که بسیار شبیه تصویر سنت گرایان از این آیین است. گویا بودا سنتی جاودانه و موجود در دوران کهن را کشف کرده و چیز جدیدی نیاورده که ابداع خودش باشد. تمثیل بودایی اش این است که انگار بودا تمدّن یا شهر گمشده ای را در جنگل کشف می کند. او تنها کاشف امری است که از ازل موجود بوده است. به همین دلیل رفتار بودا و نیروانه را به صورتی خاص فهم و تفسیر می کند که ذیل درمه جاودان تعریف می شود.

سنت گرایان معتقد به حکمت خالده هستند. از نظر معرفت شناختی و وجود شناختی هم مباحث متفاوتی نسبت به دیگر متفکران دارند. مانند شوان معتقدند که ادیان وحدت متعالی با هم دارند و تفاوتی میان پیامبران الهی و غیر الهی قائل نیستند. البته سنتی ها با سنت گرایان اختلاف دارند و لزوما به وحدت متعالی ادیان نمی رسند، بلکه به انحصار دین خودشان برای نجات بشر معتقدند. تصویری ارائه می دهند که فرقی با پیامبران الهی و غیر الهی ندارند. تز شوان نوشته که وحدت متعالی ادیان. اما سنتی ها لزوما به وحدت متعالی ادیان نمی رسند. سنتی ها بودیسم را ادامه هندوییسم می دانند.

سنت گرایان می گویند حکمت خالده ای هست که این ادیان از آن پرده برمی دارند. هر دینی که ظهور می کند بخشی از این پرده را پس می زند. پس چیز تازه ای نمی آورند، حرفی را می زنند که حقیقتی یکسان اما فراموش شده است و ابداع خاص بودا نیست. تکرار همان حقیقتی است که حکیمان اوپانیشادی می گفتند.

البته این دیدگاه یک بعدی است و تنها بعد عرفانی یک دین را اصل قرار داده و دچار تحویل گرایی و تقلیل گرایی شده است. بودیسم را مساوی عرفان می بیند و تجربه عرفانی را اصل دین می داند و اختلاف شریعت و مناسک و دیگر ابعاد را ذیل اختلاف در سطح و تعبیر و نوع زبان تفسیر می کند. این نوع نگرش به دین متعلق به دوران پیشامدرن است که گاهی با روش تاریخی همراه می شود.

ها نمی بینند (یک بعدی است دیگر فقط بعد عرفانی را بررسی کرده) تحویل گرایی و ریداکشن و تقلیل گرایی شده. پس اختلاف در سطح و تعبیر و نوع زبان است. در دوره پیشامدرن می توان گنجاند. نصر هم چنین نگاهی دارد. چه به بودا چه به ادیان دیگر. گاهی البته را روش تاریخی هم همراه است. بودیسم مساوی عرفان.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۳۸
زهره شریعتی

استودارت در کتاب «نمایی کلّی از بودیسم» معتقد است پیام  بودا نیز همچون موسی (ع) و عیسی (ع) است. بودا پیامبری تعیین شده و منصوب از سوی خداوند نبود، بلکه با کشف و بازشناسی حقیقت درون خود و عالم، خود را به عالم بالا رساند. نیروانه در بودیسم همان خدای ادیان ابراهیمی و مطلق هگل است. هنگامی که بودا «من» یا «خود» را نفی می کند، منظور یک من مجازی است که با از بین بردن این خود، من یا نفس حقیقی می تواند با جان جهان یکی شود.

روش وی کاملا پدیدارشناسانه بوده و نتیجه می گیرد که بودیسم یک دین کاملا تجربه گرایانه است، و البته تجربه به معنای اعم. یک آیین عرفانی است با زبان و ادبیات خاص خودش. استودارت با مبانی مدرن کاری ندارد، اما نتیجه گیری او همان سخن آرمسترانگ است. قرائت وی از بودیسم یک دیدگاه متافیزیکی است، نه فلسفی؛ بنابراین دینی الهی است نه الحادی.

نویسنده نگرشی وحدت وجود گرایانه دارد، به همین دلیل دامنه تجربه را گسترده تر دیده و آن را به سه صورت می تعریف می کند: «تجربه دینی یا عرفانی، تجربه روان شناختی و تجربه آمپریسیستی.»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۳۷
زهره شریعتی

کَرِن آرمسترانگ معتقد است طرح کلی زندگی بودا بسیار شبیه به عیسای تاریخی است. فهم زندگی بودا، آمیخته به فهم پدیدارشناسانه آموزه اوست و برعکس. وی نیروانه را ناانسان وار و غیرمتشخص تفسیر می کند، زیرا بودا از خود فراتر رفته بود. به نظر می رسد تجربه گرایی آرمسترانگ متناسب با عمل گرایی فرهنگ غرب است. مراد نویسنده از تجربه، یک تجربه اشراقی است که فراتر از تجربه ظاهری بوده و عرفانی و باطنی است. گویا نظریه او متعلق به دوران مدرن میانی باشد، نه متقدم و نه متاخر. بنابراین با استیس هم نظر است.

آرمسترانگ معتقد است که بودا برای هر گروهی که از ناملایمات خسته هستند، چیزی دارد، هم برای ملحدان، هم انسان گرایان و هم شریعت گریزان. او این دین را الحادی نمی بیند و معتقد است ارزش نیروانه، همان ارزش جستجوی مطلق خداست.

بودا در واقع به جنبه روانی یوگا هم اهمیت داد و آن را دنبال کرد. بودا تمایزی نسبت به دیگر مکاتب زمان خود نداشت، بلکه اتفاقا عدم تمایز و هماهنگی با روح تاریخی بشر بود که آن را عمومی کرد. در سطح خواص مراقبه اصل و اخلاق جمعی فرع بود، اما در سطح عوام اخلاق اصل و مراقبه فرع  در نظر گرفته می شد. بنابراین می توان نتیجه گرفت که بودا از همان ابتدا برای همه مردم نسخه ای داشت نه فقط خواص؛ چرا که رنج، هم در توده مردم، و هم در سطحی بالاتر درک می شد.

روش کریدرز و آرمسترانگ در بررسی و مطالعه این آیین متفاوت است. آرمسترانگ معتقد است متون بودایی زبان اسطوره ای دارد. روش وی نیز هرمنوتیکی و پدیدارشناختی است. اِلیاده نیز می گفت زبان دینی، همان زبان اسطوره های یک دین است. الیاده در کتاب اسطوره بازگشت ابدی می گوید «زبان اسطوره خصوصیات جزئی قهرمان است که حذف می شود. اگر بخواهیم شخصیتی را به صورت اخلاقی نشان دهیم که هم کیش شخصیت نشود و هم او را سر نِمون (آرکی تایپ) ارائه دهیم، باید با زبان اسطوره ای نشانش دهیم تا به یک دوره خاص تاریخی تعلق نیابد.

آرمسترانگ بودیسم را دینی بسیار اخلاقی معرفی می کند. چرا که به صورت سلبی مَنیَّت و خودیَّت را نفی می کند؛ و به نحو ایجابی تلاش دارد تا مهرورزی و شفقت به دیگران را سرلوحه زندگی قرار دهد. جوهر این دین غم خوارگی است و در این باب سطح عوام و خواص فرقی ندارد؛ هرچند دارای درجات و مراتبی است.

به نظر می رسد مرتبه و سطح توده ای و مردمی به این دین تحمیل شده و در واقع بیشتر مال خواص است، اما نمی شود یک دین فقط مال خواص باشد؛ چنان که وقتی از نظر معیشتی به مردم وابسته اید، ناچارید برای آنان نیز تعالیمی معنوی تعریف کنید.

تازگی حرف آرمسترانگ این است که می گوید «بودا روش یوگی ها را استفاده کرد، اما نه مثل آن ها، بلکه برای این که چهار حقیقت شریفی را که بدان رسید، در فرد درونی کند. درونی کردن آن چه که می دانیم تبدیل علوم حصولی به حضوری است. اما کریدرز معتقد است یوگی یک فن بیشتر نیست.

از نظر نویسنده، تعالیم بودا خلاف طبع و سرشت انسانی نیست. پس بودا مبدع نیست بلکه کاشف است. زبان اسطوره ای نیز یعنی همین. همه تعالیم بودا سرنمونه هستند. نه تنها بودا خود نیز تکرار گذشته است، بلکه ما هم باید تکرار بودا باشیم. علت این که بودا را به صورت الگوی نخستین و سرنمونه مطرح کردند این بود که تعالیمش فراتاریخی بوده است، پس باید اززبان اسطوره ای از او سخن گفت تا جهانی شود. جاودانگی مساوی فراتاریخی شدن است یعنی اسطوره ای که لازمان و لامکان است.

کریدرز و آرمسترانگ هر دو معتقدند  که بودیسم دینی دوسطحی است. تفسیر کریدرز ار مراقبه اما متفاوت است. زیرا مراقبه را بصیرتی می داند که پیشتر نبوده است و آن را یک دین روان شناختی و تجربی معرفی می کند. اما خانم آرمسترانگ بر ناخودآگاه تاکید ندارد و می گوید بودا چیز تازه ای برای بشریت نیاورد، بلکه مراقبه را در خدمت یافته های خود قرار داد. بدین جهت دینی فراروان شناختی است و بر ناخودآگاه تاکید می کند.

کریدرز بر خلاف آرمسترانگ دین توده ای را تجربه گرایانه نمی داند. کریدرز اسطوره زدایی می کند و آرمسترانگ اسطوره زایی. هر دو در این که به فردیت بودا توجه نکرده اند مشابهند، اما به دو جهت متفاوت هستند. کریدرز نگاه مارکسیستی دارد و فرد را محصول جامعه و تاریخ می داند و از جامعه و تاریخ به شخص بودا پل می زند. ولی آرمسترانگ به جهت دیگری او را کنار می گذارد. چون به عقیده او در متون بودایی بودا به عنوان نوع و کسی که تشخص ندارد و یک الگوی عام مطرح است، نه یک شخصیت فردی خاص. در واقع آرمسترانگ در نگرش خود به آیین بودا، مبنای پیشامدرن دارد و به جوهر واحد ادیان معتقد است، در نتیجه دین بودا را الهی می داند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۵۳
زهره شریعتی

کریدرز می گوید افسون بودا پس از 2500 سال در ما کارگر است و نه تنها در ما، که حتا در پیشتازترین اندیشمندان امروز فرهنگ غرب از جمله کلود لوی اشتراوس. چرا؟! بودا که در دیار شرق و در نیمه های هزاره اول پیش از میلاد در شرایطی کاملا متفاوت و بیگانه از روزگار معاصر می زیست، چه دارد که امروز و اکنون برای دنیا ما به ارمغان آورد؟ برای دستیابی به تعالیم بودا چیزی بهتر از اثر والپوله راهوله به نام «آنچه بودا تعلیم داد» (1967) نیست. دفاعی جانانه از آیین بودا از چشم انداز راهی که خود عملا از این تعالیم پیروی می کند و بر سنت تروده استوار است.

کریدرز اعتقاد دارد شخصیت تاریخی بودا و تعالیمی که برای نجات بشر آورد منحصربه فرد بوده است. وی در پاسخ به این سوال که چرا بودا جهانی شد، می گوید «به دلیل این که آنچه را یافت در مفاهیم جهان شمول ریخت.» البته یافته های او تنها اندیشه هایی به زبان پالی نبود، بلکه محتوا و معنای جهان شمول آن برای گسترش آیینش کافی بود. بودا توجهی به عقل و نقل و شهود اوپانیشادی نداشت. طبقات اجتماعی هندویی (کاست) را انکار کرد و معنی تازه ای از انسان برای جامعه آورد.

به اعتقاد کریدرز آموزه های بودا انتزاعی، عام و جهان شمول است و انفعال بودیسم نیز به همین دلیل انتزاعی و کلی بودن است. پس هر دینی می تواند خود را با بودیسم سازگار کند؛ چون در نهایت سادگی خودش را بیان کرده است.

تعالیم بودایی تجربه گرایانه است. نه عقلی و نه نقلی یا شهود اوپنیشادی. تجربه باطنی اساس این دین است و تفسیر کریدرز از آن عمل گرایانه (پراگماتیست) به نظر می رسد. منظور از عمل نیز چیزی جز تجربه نیست. قالب تجربه نیز غیر بومی (آن لوکال) و عام است. مولفه های الهیاتی ندارد و از قید هر واژه ای خنثی است. متافیزیک بودا چنان نحیف و کم حجم است که شاید دلیل گسترش جهانی آن نیز همین باشد.

بودیسم فلسفه به معنای راه زیستن و سبک زندگی ای دارد که مبتنی بر مفاهیم تجربی است. به نظر نویسنده بودا یافته های جهان شمول را به زبانی جهان شمول بیان کرده است. تصویر کریدرز از بودیسم، رنگ الحادی دارد و آن را دینی روان شناختی می داند. در اوپانیشادها خود فردی مطرح است، و بودا خود را نفی می کند. اصل علیت نیز تجریدی است نه مبتنی بر دلایل و مفاهیم دینی. بودیسم یک دین انسان گرای فراتاریخی به نظر می رسد. مواجهه کریدرز با متون مقدس بودایی یک مواجهه درون دینی نیست، بلکه غیر دینی و سکولار است و از این متون به عنوان سندی برای بررسی و شناخت بودیسم اولیه استفاده می کند. روش وی نیز تا حدودی پوزیتیویستی است.

او معتقد است بودا یافته های فراتاریخی خود را در قالبی جهانی ریخته، چون به جهانی شدن می اندیشیده است. او رنج را اصل گرفته که در زندگی هر بشری به چشم می خورد. رنج فارغ از معانی ساده، ابتدایی و عرفی اش، به یک معنا به دلیل ناپایداری، گذرا بودن و سیلان داشتن همه چیز در جهان است. چنان که بودا خود مثال می زند که انسان یک رودخانه را دو بار نمی بیند. علت این ناپایداری لحظه به لحظه نیز میل به بودن یا زیستن است. مراقبه اما برای رفع میل به هستی کافی نیست. برای نجات باید علاوه بر مراقبه، نسبت به این امر نیز آگاهی یافت و نادانی را از بین برد. هرگاه انسان با درون بینی به این معرفت رسید که چیزی جز ذراتی ناپایدار در جهان نیست و اشیا را چنان که هستند مشاهده کرد، اشراق باطنی روی داده است. یعنی به واقعیت وجود خود، چنان که هست دست می یابیم و این میل از بین می رود. کریدرز می گوید همین مساله نشان دهنده عمل گرایانه بودن راه بودا به معنی تجربه گرایی است. یعنی یک بودایی حقیقت وجود را با روش باطنی و توجه به اصل مراقبه در سنت های بودایی می یابد.

برخی می گویند واقعیت دو سطح دارد: قراردادی و نهایی. رنج در واقعیت نهایی و در نهانی ترین بخش وجود رخ می دهد. پس برای نجات باید با مراقبه و اخلاق و معرفت با نهانی ترین لایه وجود روبه رو شویم. اگر مشکلات را در آن جا حل کردیم، دیگر تولد بعدی نداریم.

البته ممکن است کسی نظر وی را نفی کند و مدعی شود که نویسنده با پیش فرض جلو آمده است، اما به هر صورت، هیچ کتابی هم خارج از پیش فرض نیست. کریدرز برای نتیجه گیری خود، روزگار بودا را بازسازی نموده است، زیرا معتقد است فرد بخشی از جامعه و تاریخ است، پس باید فضای آن دوره را بازسازی کرد. بدین منظور می توان از واژه ها و اصطلاحات موجود در متن دینی که دو پهلو هستند استفاده نمود. بنابراین کریدرز لزوما باید معتقد باشد که  سرشت انسان ها مشترک است و می توان قالبی جهانی برای یک آموزه یافت. بودیسم نیز سعی کرده خود را در سطح روان شناختی نگه دارد و توقف در این سطح، یعنی جهانی شدن دین.

پیام نویسنده این است که دین بودا برای این روزگار هم حرف اول را می زند و جذابیت امروزش نه به به خاطر تغییرات این کیش در فرقه ها و سنت های بودایی، بلکه به دلیل تعالیم بودیسم اولیه است. چون سنت ها ویژگی اولیه را ندارند. مبنای وی برای بررسی آیین بودا مدرن و تجربی است و بودیسم اولیه را به صورتی کاملا روان شناختی بررسی کرده و روش وی منجر به این نتیجه می شود که آیین بودا یک دین الحادی است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۲۴
زهره شریعتی

بحث والتر ترنس استیس در مورد عرفان بودایی است. وی ابتدا اثبات می کند که بودیسم هم اصولی دارد شبیه به الهیات دیگر ادیان. از نظر استیس بودیسم به یک واقعیت غایی معتقد است. این فیلسوف انگلیسی متعلق به دوران مدرن متقدم و میانی است. روش استیس پدیدارشناسانه است. وی همه ادیان بزرگ را مطالعه کرده و معتقد است که باید هسته مرکزی ادیان بزرگ  را عرفان دانست. در دوره مدرن اصلی ترین روش معتبر علمی حتا در حیطه ماوراء الطبیعه نیز روش تجربی بود. تجربه درونی هر فرد و احساسات معنوی بشر نیز به واسطه قابل تجربه بودن، تا حدی قابل تامل و تفکر است. بدین صورت بود که فیلسوفان سنت گرا و فلاسفه ای چون استیس در این دوران که تجربه بشری حرف اول را می زد، با همین روش توانستند از دین دفاع کنند، چرا که به تجربه معنوی و عرفانی بشر وابسته بود.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۴۴
زهره شریعتی

آموزه های بودا باریک بینانه و از نظر فلسفی پیچیده اند. بودا در زمینه مسائل فرانمودین (transcendental) خاموش پیشه است و روش او در پرداختن به این مسائل، 2500 سال از روش شناسی پیشنهادی لودویگ ویتگنشتاین جلوتر بود. شیوه تحلیل بودا از خود تا قرن 18 در فلسفه غرب وجود ندارد و این وجه تحلیل در مراحل اولیه بحث های فلسفی معاصر باقی مانده است.

در فلسفه بودا، برخلاف خیلی از فلسفه های غربی معاصر بین نظر و عمل واگرایی دیده نمی شود. آموزه های بودا همیشه اشاره به چیزهایی اند که می شود آن ها را تجربه کرد. بودا نه مشوق عقیده به فرانمودینه ها بود و نه آن ها را لازم می دانست. او اصرار داشت از جایی شروع کنیم که هستیم، نه نظریه واقعیت متعالی و دیدگاه عقلانی. اِی. بِرت معتقد بود که این برای بودا به این معنی است که باید تجربه را فرایندی دانست که پویایی آن نامحدود است. گروزالسکی معتقد بود: «چالش این فکر به هیچ وجه نه کاملا در فلسفه های شرق درک شده است و نه در فلسفه های غرب.»


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۴۴
زهره شریعتی

1.      بودیسم اولیه

برای فهم درست این آیین، شناخت خود بودا و آموزه هایش بسیار مهم است. مفاهیم سنت ها بسیار وابسته به فهم خود بوداست؛ هرچند تمام ادیان این طور هستند. برخی محققان با روش های پیشامدرن بودیسم را مطالعه کرده اند و برخی دیگر به روش های مدرن و تعداد اندکی نیز با دیدگاه و روش پسامدرن آن را نگریسته اند. از این لحاظ با بودیسم ها و قرائت های مختلف از آن مواجه هستیم. خاستگاه تفاوت در مکاتب آیین های بودا همین امر است. دوره های مختلف فکری بشر خود را در آثاری که درباره یک دین نوشته می شود بازتاب می دهند. از این نظر هم می توان به روش محققان توجه کرد، و هم معنا و پیامی که ایشان از این آیین فهمیده و بیرون کشیده اند.

بودیسم در نظر متفکران

به نظر می رسد بودیسم یک دین دو سطحی است. خاص فهم و عام فهم بوده و برای هر دو گروه جامعه تعالیمی داشته است. این دو سطح از آغاز به موازات هم پیش رفته اند، در جایی به هم گره خورده و در نهایت باهم آمیخته شده اند. برای خواص تعالیمی دارد که به کار بستنش وداع با زندگی روزمره را می طلبد، و برای توده مردم یا عوام هم به گونه ای است که می توان زندگی عادی را داشت و همچنان یک بودایی خوب نیز بود. اما به مرور آموزه هایی شکل می گیرد که کمک می کند این دو سطح در نقطه ای به هم برسند و دو روی یک سکه باشند و مکمل یکدیگر شوند.

هدف بودیسم اولیه نیل به نیروانه بود. دستیابی به این هدف، از طریق عمل به راه هشتگانه صورت می گرفت که خلاصه آن، ترک خانه و خانواده، در پیش گرفتن زهد و ریاضت و انجام مراقبه می شد. تنها کسی به نیروانه می رسید و از چرخه تناسخ رهایی می یافت که زندگی روزمره را ترک می نمود و در دیر زندگی می کرد. این سطح از دین، ویژه خواص بود و مردم عادی توان این کار را نداشتند.

اما به مرور تعالیمی شکل گرفت که به انسان های عادی کوچه و بازار هم التفاتی داشت. رهایی از چرخه زندگی دوباره و تناسخ، برای عوام به صورت مستقیم صورت نمی گرفت. نجات ایشان در گرو دفاع و حمایت مالی از سنگه و راهبان نهفته بود. بدین صورت که با کمک به راهبان و عمل به قواعد اخلاقی عام، می توانستند در زندگی و تولد بعدی در وضعیت بهتری قرار گیرند و در زندگی های بعد خود به تناسب کرمه و اعمالشان امید به رسیدن به نیروانه داشته باشند.

نیروانه را چه آگاهی مطلق و چه وحدت با یک وجود متعالی به نام خدا یا نام های دیگر در نظر بگیریم، و یا حتا صرفا یک حالت روانشناختی روحی و آرامش، در میان مردم عادی نمی توانست هدف زندگی باشد.  ثواب اندوزی با کمک به سنگه، مشکل مردم عادی را که بیشتر نیاز به یاری یک موجود مطلق یا وجودی مورد پرستش دائمی داشتند، چندان حل نکرد. زیرا اگر نیروانه را یک امر مطلق غیر انسان وار و نامتشخص بدانیم (چنان که بودا می گفت) پرستش معنایی نداشت. چنین بود که موجود متشخص و انسان واری نیز در کنار امر مطلق شکل گرفت. اما این مفهوم متضاد با گفته های بودا بود و تناقضی دیده می شد. بدین منظور مفهوم نیروانه به مرور تغییر یافت. آن را نه متشخص دانستند و نه نامتشخص. واقعیت غایی را در نیروانه ذومراتب دانستند و ظهورات مختلفی برای آن در نظر گرفتند. در واقع در مرحله نیروانه به غیب یا همان نامتشخص بودن و ناانسان واری می رسد. همین موجود در هنگام ظهور یا مانیفستیشن، نمود و تجلی ای پیدا می کند که آن را به صورت یک خدای انسان وار یا همان جسم بودایی که می توان وی را پرستید نشان داده می شود. این آموزه به سه جسم بودا مشهور شد که درمه کایه همان امر مطلق انسان واری است که مردم عادی می توانند به وی توسل جویند. توده مردم با ظهورات این غیب سر می کنند، و عرفا و خواص با گذر از این سطح، با واقعیت نامتشخص روبرو می شوند. این دو سطح بودیسم در عرض هم و متباین باهم نیستند، بلکه در طول همند و در بعد تجربه دینی یا عرفانی ادیان ابراهیمی نیز مشاهده می شوند.

با مطالعه ابعاد کیش بودا، می توان دوره های مختلف فکری و تغییراتی را که در دو سطح دین روی داده است، کشف نمود. نقطه شروع درک این مساله، شناخت بودیسم اولیه است. وقتی ابعاد کیش بودا بررسی شد، می توان میزان ظهور و جلوه این ابعاد را نیز سنجید. هرچند ممکن است بعدی شکل نگرفته باشد یا تنها نطفه هایی از آن دیده شود، اما به مرور یافت خواهد شد.

 روش و محتوای مطالعات بودایی در دوره های مختلف تغییر کرده و ابعاد مختلف بودیسم بین دو سطح عام و خاص این دین پیوندهایی را برقرار نموده است. در همه ادیان و البته کیش بودا، به راحتی نمی توان بین بودیسم اولیه و سنت های دینی بعدی مرزبندی قائل شد. این دین در مراحل آغازینش به شدت با زندگی شخصی خود بودا گره خورده است. زندگی نامه او با آموزه هایش پیوندی ناگسستنی دارد. خود وی معتقد بود که راه میانه ای برای نجات آورده است که نه مادی گرایی مطلق مکتب چارواکه را دارد، نه شریعت سنگین و سخت هندوییسم برهمنی را، و نه ریاضت یوگیان بومی هند را. بدین صورت بودا بشر را از افراط و تفریط برحذر داشت.

بنیان گزار هر دینی، مطابق با نیاز مردم در دوران خویش، درمانی برای درد جامعه تجویز می کند. کنفوسیوس درد را در روابط انسان با جامعه تشخیص می دهد و تعالیمش نیز برای درمان همین درد مناسب است. در دائوییسم نسبت انسان با طبیعت برجسته می شود. بودا نسبت انسان با خود را زیر ذره بین قرار می دهد و درمانی برای آن در نظر می گیرد. تشخیص درد و نوع درمان باید هماهنگ باشد.

علاوه بر سنت های دینی، متفکران هر دوره با پیش فرض ها و مبانی مختلفی ادیان را مطالعه می کنند و مضمون و روش ایشان، متناسب با روح حاکم بر زمانه آن هاست. در ادامه به منظور شناخت بهتر کیش بودا و بررسی عناصر موجود در آن که احتمالا مشابهت هایی با دوره مدرن و در نتیجه گسترش این دین در غرب پیدا کرده است، نظر متفکران غربی و بودایی را با توجه به کتاب هایی که درباره بودا و آیین او در قرن بیستم به بعد نوشته اند، بررسی خواهیم نمود. محققان و دین شناسانی چون: بارت گروزالسکی، مایکل کریدرز، کرن آرمسترانگ، دیوید کالوپاهانه، ادوارد کونزه، والتر ترنس استیس، هانس وولفگانگ شومان، والپولَه راهولَه و دان کیوپیت.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۴۳
زهره شریعتی