دینا

وبلاگ تخصصی ادیان شرق: زهره شریعتی

دینا

وبلاگ تخصصی ادیان شرق: زهره شریعتی

دینا

*دینا در آیین زرتشت، ایزدبانوی وجدان و دانش است. در آخرت شناسی زرتشتی، وقتی بی گناهی از پل چینوَد (صراط) عبور می کند، دینا با چهره ای بسیار زیبا به پیش باز او می آید. نام او برساخته از دین است، و از ریشه دی (به معنی دیدن) که از فارسی به عربی وارد شده است.
*از دین خواهم گفت؛ ادیان شرقی: زرتشت، هندو، بودا، جین، سیک، کنفوسیوس، تائو و شینتو.

پربیننده ترین مطالب

۲۲ مطلب با موضوع «رمانتیسم» ثبت شده است

1.      شورش علیه خرد و مخالفت با آن

2.      توجه به مشترکات انسانی، و دوران کودکی: رمانتیک ها به خیر و نیکی ذاتی انسان ها که به زندگی متمدن شهری آلوده شده است عقیده دارند. آن ها معقتدند که وحشی شریف است، کودکی خوب است و احساسات الهام گرفته از هر دوی این ها موجب اوج گرفتن و تعالی قلب و دل می شود.

3.      احساسات و عواطف قوی: رمانتیک ها عقیده دارند که معرفت و دانش بیشتر از طریق کشف و شهود مستقیم به دست می آید تا استنباط عقلی. این مسأله به خوبی در تلخیص سخن وردزوورث آمده است «همه شعرهای خوب، سرریزِ خودانگیخته ی احساسات قوی هستند.»

4.      اهمیت فردیت و تجربه فردی: رمانتیک ها اغلب به طور قهرمانانه و حماسی موفقیت ها و ویژگی های افراد مطرود و درک نشده در جامعه را بالا می برند. روزگاری می گفتند بطالت، کمال مطلوب نبوغ، و راحت طلبی فضیلت رمانتیک هاست. وظیفه هر فرد رمانتیک بود که زندگی را تجربه کند، یا با خیال پردازی از آن بگریزد. کارهای روزمره را نافرهیختگان انجام خواهند داد!

5.       اهمیت تصویر و تخیل: رمانتیک ها به تخیّل فردی به عنوان یک منبع موثق و قابل اعتماد مشروعیت می بخشند.

6.      بازگشت به طبیعت و اسرار آن: رمانتیک ها بر اهمیت طبیعت در هنر و زبان و تجربه تعالی از طریق رابطه و تماس با طبیعت تاکید می کنند. آن ها عقلانی کردن طبلیعت را که توسط متفکران گذشته در دوران روشنگری صورت گرفته بود، رد می کنند.

7.      تکیه بر ضمیر ناخودآگاه

8.      بیمارگونگی (نظر گوته)

9.      توسعه علم روان شناسی با فروید و یونگ

10.  رمانتیسم به طور کلی پدیده ای شهری بود. در بسیاری از قسمت های اروپا و از همه بیشتر آلمان، در نیمه قرن پیش فرهنگی، به اصطلاح، کلان شهری رونق داشت. جوان ها و اغلب دانشجویان دانشگاه، نمونه بارز رمانتیک ها بودند. هرچند درس های خود را همیشه خیلی جدی نمی گرفتند. برخورد آن ها با زندگی قطعا ضد طبقه متوسط بود، تا آن جا که گاه مثلا پلیس، یا خانم صاحبخانه خود را بی فرهنگ، یا حتی دشمن می نامیدند.

11.  اهمیت نوستالژی (آرزو و حسرت): آرزو و حسرت چیزی دور و دست نایافتنی خصلت ویژه رمانتیک ها بود. آن ها حسرت دوران های گذشته، مثلا قرون وسطا را می خوردند که پس از نکوهش های عصر روشنگری، حال با شور و شوق از نو ارزشیابی می شد. و همچنین آرزومند فرهنگ های دوردست مانند فرهنگ خاورزمین و عرفان آن بودند. این نوستالوژی درست نقطه مقابل چیزی است که روشنگری دستاورد خاص خود می دانست. روشنگری فرض بر این می نهاد که زندگی الگوی محدود و کاملی دارد. شکل خاصی از زندگی و هنر و احساس و تفکر وجود دارد که درست است، برحق است و واقعی و عنی است و اگر دانش کافی داشته باشیم می توانیم آن را به مردم بیاموزیم. اگر بتوان ساختاری ساخت و خود را در این ساختار گنجاند، می توان پاسخ مشکلات فکری و عملی را پیدا کرد.

12.  اهمیت پارانویا: مفهوم پارانویا چیزی متفاوت است. روایتی خوشبینانه از رمانتیسم داریم که ما می توانیم با برداشتن موانعی چون نهادهای ویرانگر سیاسی و اقتصادی، قانون و اقتدار و هر نوع حقیقت خشک و بی انعطاف، خود را آزاد کنیم و به ماهیت نامتناهی خود امکام می دهیم تا اوج گرفته و به الوهیتی مانند گردد که در پی رسیدن به آن تلاش می کند. اما روایتی بدبینانه تر نیز داریم که قرن بیستم را تا حدودی مشغول به خود کرده است. و آن این که هرچند فرد فرد ما در پی آزادی خود می کوشیم، اما جهان به این آسانی ها رام ما نمی شود. چیزی در ژرفنای تاریک تاریخ هست که با ما دشمنی می کند. و پایداری در برابر آن یا حتی تلاش برای سازگار شدن با آن هیچ سودی ندارد. این پارانویا گاهی به صورت خام تری هم جلوه می کند. مانند جستجوی انواع توطئه ها در تاریخ و نیروهایی که ما هیچ تسلطی بر آن ها نداریم.

13.  آزادی

14.  هیجان و احساسات

15.  گریز و سیاحت آفاقی و انفسی (جغرافیایی و تاریخی)

16. کشف و شهود

همه این بحث ها به دو پدیده بسیار جالب و دیرپا می انجامد که بعدها به اندیشه و احساس قرن نوزدهم و بیستم نیز راه یافت. نخست نوستالوژی است و دیگری پارانویا به معنایی خاص. وقتی از نووالیس پرسیدند به کدام سو می رود و هنرش درباره چیست، پاسخ داد «من همیشه به سوی خانه می روم، همیشه به خانه پدرم می روم.» این به یک معنی اشارتی مذهبی است. اما منظورش این بود که این همه تلاش برای بازگشت به عقب، بازگشت به خانه است و بازگشت به آنچه او را به خود می خواند.[1]

هرکسی کو دورماند از اصل خویش                            باز جوید روزگار وصل خویش


[1] برلین، آیزایا، ریشه های رمانتیسم، ترجمه عبداله کوثری، نشر ماهی، 85، ص 171.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۱۲
زهره شریعتی

در جستجوی تعریف

نزدیک ترین بیان فردریش شلگل به یک تعریف واقعی در این جمله او که مکرر در جاهای مختلف نقل شده، دیده می شود «آن چیزی رمانتیک است که موضوع و محتوایی عاطفی و احساساتی را در شکل و صورتی تخیلی و خلاقانه به تصویر درآورد.» در فرانسه هم این اصطلاح گرفتار بحث و جدل های زیبایی شناختی بود. برای مادام دواستال رمانتیک عملا مترادف است با شمالی، قرون وسطایی، و مسیحی؛ هم چنان که متضاد است با جنوبی، کلاسیک و آن چه که منسوب به مشکران و کافران می شود. اما از نظر هوگو و استاندال و بیشتر هم نسلان آن ها تقابل و تضاد اصلی در بین رمانتیک و کلاسیک دیده می شود. در نظر استاندال این اصطلاح تقریبا بی هیچ ابهام و پیچیدگی ای به سادگی معادل مدرن یا معاصر است.

از همین روست که استاندال می گوید تمامی نویسندگان بزرگ در روزگار خود رمانتیک بوده اند. تعریف استاندال از رمانتیک این است «رمانتیسم هنری است که آثار ادبی مناسبی را در اختیار مردم می نهد تا بیشترین لذت ممکن را به دست آورند، و این آثار توجه شایسته ای به عادات و عقاید مرسوم زمانه دارند. از سوی دیگر، کلاسیسیم ادبیاتی را به مردم ارائه می دهد که بیشترین لذت ممکن را برای نیاکان و پیشینیان آن ها فراهم می آورده است.

استاندال می گوید رمانتیسم هرچیز مدرن و جالب است و کلاسیسم هرچیز کهنه و کسالت بار. اما گوته، از معاصران استاندال، می گوید رمانتیسم بیماری است، چیزی ناتوان و بیمارگون، رجزخوانی فرقه ای از شاعران وحشی و مرتجعان کاتولیک است؛ حال آن که کلاسیسم نیرومند، سرسبز و شادمان و سالم است، همچون آثار هومر و سرود نیبلونگ ها (حماسه معروف آلمانی). نیچه معتقد است رمانتیسم بیماری نیست، بلکه درمانی برای بیماری است.[1]

هاینه[2] (شاعر و منتقد آلمانی. از بزرگترین شاعران تغزلی آلمان) می گوید رمانتسم گلی است روییده از خون مسیح، بیداری دوباره شعری است که در خوابگردی قرون وسطی جریان داشت. مارکسیست ها می گفتند رمانتیسم گریز از هول و هراس انقلاب صنعیت بوده است.[3]

آیشندورف (شاعر کاتولیک و غزلسرای آلمانی) می گوید رمانتیسم زاییده دلتنگی پروتستان ها برای کلیسای کاتولیک است. میدلتون موری عقیده دارد شکسپیر اساسا نویسنده ای رمانتیک بود و می افزاید همه نویسندگان بزرگ بعد از روسو رمانتیک بوده اند. منتقد نامدار مارکسیست جورج لوکاچ هم می گوید، هیچ یک از نویسندگان بزرگ رمانتیک نیستند، بخصوص اسکات، هوگو و استاندال.

با دقت در گفته های این افراد این نکته روشن می شود که یافتن عنصری مشترک در این کلی گویی ها به راستی دشوار است. تعابیر دیگری هم هست: پروتستانیسم در ادبیات و هنر، لیبرالیسم و آزادی خواهی، شعر محض که در تقابل با نثر قرار می گیرد، بیان و تجلی یک قلب حساس، شیفتگی نسبت به گروتسک و خیال پردازی های عجیب.

آیزایا برلین به روش تاریخی و آهسته و پرشکیب به آغاز قرن هجدهم نگاهی انداخته و عوامل موثر در شکل گیری این جنبش را تک تک و به تفصیل بررسی کرده است. برخی تفکر جامعه شناختی و اجتماعی جنبش رمانتیک را همراه با تأثیر در وادی سیاست هم بررسی می کنند. جنبش رمانتیک عمدتا در عرصه ادبیات و هنر پا گرفت و به جریان پرآوازه ای تبدیل شد، اما این بینش به هنر و ادبیات محدود نماند و به قلمرو فلسفه و نظریه های سیاسی هم راه یافت. در سیاست و اجتماع بر ضد عقلانیت ابزاری شد. رمانتیسم تا ابد ادامه خواهد داشت.

رمانتیک ها انواع داستان های پریان را با شور و شوق پرورش دادند. همان گونه که در عصر باروک تئاتر شکل مطلق هنر به شمار می رفت، برای رمانتیک ها نیز قصه و افسانه آرمان مطلق ادبی بود. این رشته به شاعر میدانی وسیع می داد تا خلاقیت خود را ابراز دارد و در عالم خیال نقش خدا را ایفا کند.[4]

رمانتیک ها رمان ویلهلم مایستر نوشته گوته را نه به پاس قدرت داستان گویی، که به دو دلیل دیگر ستایش می کردند. نخست این که شرحی از خودسازی انسانی نابغه بود، یعنی توصیف این که انسان چگونه می تواند بر خویشتن مسلط شود و با اراده خود، چیزی را تغییر دهد. ضمن این که نثر گوته از حالت جدی یا توصیف علمی، ناگهان به توصیفی وجدآمیز، شاعرانه و تغزلی می جهد و یکباره سر از شعر درمی آورد و دوباره سریعا به همان نثر آهنگین اما جدی باز می گردد.[5]

زمینه پیدایش

رمانتیسم آلمانی زمانی شکل گرفت که انقلاب صنعتی انگلستان و انقلاب اجتماعی فرانسه همه ذهنیت جامعه غربی را به خود مشغول ساخته بود. در چنین زمانی، حاصل سرخوردگی از آن انقلاب‌ها واکنشی ایجاد کرد که تلاش داشت با بازسازی تجارب دینی در قامتی تازه‌تر، از قواعد رایج در جامعه صنعتی‌شده و تحول‌یافته سرپیچی کرده و نوعی ارتجاعِ سیاسی، اجتماعی، هنری و مذهبی را پدید آورد. هر چند از همه دستاوردهای نهضت رمانتیسم نمی‌توان صرف نظر کرد و حتی می‌توان با خوانش هم‌دلانه آیزایا برلین همراه شد و شکل‌گیری نظام‌های لیبرالیستی را حاصل سنتز رمانتیسم و روشنگری دانست، اما از سویه‌های تمامیت‌نگرانه این خوانش‌ها نیز نمی‌توان گذشت. به خصوص که تأکید آنان بر خودمختاری و سنت شکنی هنر می‌تواند نوعی آنارشیسم را به ذهن متبادر کند. همچنان که خوانش شبه‌دینی آنان از هنر و زیباییِ طبیعت و در نتیجه فاصله گرفتن از درک حسی و زمینی از امر زیبا نیز می‌تواند تداعی‌گر بازتولید نگرش‌های عرفانی و از آن بدتر، نگرشی متکلمانه و متشرعانه نسبت به عظمت مطلق و بی‌چون و چرای هنر باشد.

 



[1] برلین، آیزایا، ریشه های رمانتیسم، ترجمه عبداله کوثری، نشر ماهی، 85، ص 52.

 

[2] Heinrich Heine (1856ـ 1797)

[3] همان، ص 53.

[4] گُردِر، یوسِتین، دنیای سوفی: داستانی درباره تاریخ فلسفه، ترجمه حسن کامشاد، نیلوفر، چاپ چهاردهم، 91، ص 411.

 

[5] برلین، آیزایا، ریشه های رمانتیسم، ترجمه عبداله کوثری، نشر ماهی، 85، ص 180.

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۳ ، ۱۴:۱۵
زهره شریعتی

تبارشناسی واژه

در اوایل قرون وسطی، رمانس بر زبان های جدید بومی دلالت می کرد و این زبان ها را از زبان لاتین که در مکتب و مدرسه آموخته می شد متمایز می گردانید. بدین ترتیب enromancier   و romancar   به معنی ترجمه یا تألیف کتاب به زبان های بومی به کار می رفت و این گونه کتاب ها رمانز، رمان یا رمانس نامیده می شدند. برای مثال در زبان فرانسوی کهن کلمه رمان هم برای توصیف یک رمانس باوقار به کار می رفت که به نظم سروده شده بود و هم برای نامیدن یک داستان عامه پسند. طولی نکشید که ویژگی های شاخص این قصه های مبتنی بر عشق، ماجراجویی و هوسبازی های خیال، با این کلمه پیوند یافت و کلمه رمان تداعی گر همه این خصوصیات گردید.

رمانتیک نشان دهنده دیدگاهی بود که با نظری مساعد به پدیده های عاطفی و تخیلی می نگریست. انتقال این اصطلاح به فضای ادبی نسبتا دیر صورت گرفت و می توان تاریخ آن را سال 1797 و تاملات و نکته سنجی های 125 صفحه ای فردریش شلگل به شمار آورد. توجه به سیر تاریخی واژه رمانتیک به خوبی ما را از این نکته آگاه می کند که این کلمه پیش از آن که با هنرها و ادبیات پیوند یابد، معانی خاصی به خود گرفته بود.[1]

آن چه درباره رمانتیسم نوشته اند از کل آثار رمانتیک بیشتر است. اهمیت رمانتیسم در این است که در چند قرن اخیر بزرگترین جنبشی بوده که زندگی و اندیشه دنیای غرب را دگرگون کرده است. همه تغییرات دیگر در قرن نوزدهم و بیستم نیز اهمیتی کمتر از آن داشته و در هر حال سخت تحت تأثیر آن بوده است.[2]

بسیاری از شاعران و متفکران اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم که ما به طور عام آنان را رمانتیک می شماریم، خودشان درباره این کلمه با دشواری روبرو بوده اند و دچار سردرگمی شده اند. در این مورد هیچ کس شگفت تر و آشفته تر از فریدریش شلگل نبوده است؛ این نابغه بزرگ ولی متلوّن و دمدمی مزاج، که عموما مسئولیت وارد کردن این کلمه به قلمرو ادبیات را به عهده او می گذارند.[3] اما برادرش اگوست ویلهلم که از ذهنی منظم تر و روشمندتر برخوردار بود، این اصطلاح را هم در کتاب درس هایی در باب مطالعات ادبی و هنر و هم در کتاب درس هایی در باب هنر نمایشی و ادبیات به معنایی تقریبا ثابت و یکسان به کار برده و بر آن بوده است که روح هنر مدرن را در تقابل با هنر کهن و کلاسیک نشان دهد. اما فردریش به شیوه ای کاملا نامنظم که مختص خود اوست و بنابر متقضیات لحظه ای و گذرایی که با آن رویارو بوده است، از یک معنا به معنایی دیگر روی آورده است. در کتاب گفتگو در باب شعر، هرچند با عبارتی کلی بر تقابل و تضاد موجود بین کهن و رمانتیک صحه می گذارد، ولی بی درنگ سخن خود را با افزودن عبارت زیر تعدیل می کند «از شما می خواهم که به هر حال فورا نتیجه گیری نکنید که رمانتیک و مدرن از دیدگاه من کاملا مترادف هستند.» به این معنی همه نوشته های خلاق تا حدودی رمانتیک هستند.


[1] همان، ص 53.

[2] برلین، آیزایا، ریشه های رمانتیسم، ترجمه عبداله کوثری، نشر ماهی، 85، ص 20.

 

[3] فورست، لیلیان، رمانتیسم، ترجمه مسعود جعفری جزی، نشر مرکز، چاپ دوم، 76، ص 31.

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۳ ، ۱۴:۱۴
زهره شریعتی

به هر حال، به طور کلی می توان رمانتیک ها و ایده آلیست ها را برحسب پاسخ شان به ابهام یا ناتمامی ای که در فلسفه ی کانت می دیدند از یکدیگر متمایز ساخت. باید به دنبال اصلی ترین کاری که فلسفه را فلسفه می کند و شخصیت را شکل می بخشد و به کنش هنری معنا می دهد، در محلی خاص پرداخت، و آن محل، ادبیات است. در واقع به این تعبیر ادبیات محل اجرای پروژه ی همواره ناتمام و تمناشده سوژه بشری به شکل یافتن و شکل بخشیدن به خویش در هیات «کار« یا «اثر» ادبی است.

هنگامی که ایده ادبیات در نزد رمانتیک های آلمان را به عنوان پاسخی برای مسأله نحوه درک و دریافت حسی و به اصطلاح فنی تر عرضه داشتِ امر مطلق یا نامتنهای در نظر می گیریم، بسیاری از ایده ها و انگاره ها و مسائل مرتبط با این جریان برای مان روشن تر می شوند. به عنوان مثال، این ایده حالا آشنا که هنر یا ادبیات باید نظریه خود را نیز درون خویش داشته باشد. ایده ای که بعدها به یکی از ویژگی های نمونه وار آثار مدرنیستی تبدیل شد.

نکته دیگری که رمانتیک ها بسیار بر آن تاکید می کنند آن است که غایت اثر و سوژه ی سازنده اثر مورد نظر آن ها، رسیدن به ترکیب ادبیات و فلسفه در قالب اتحاد امر انضمامی و انتزاعی، کلی و جزئی، اصل زنانه و مردانه ور در یک کلام در قالب مذهب است. اما مذهب مورد نظر آن ها بیشتر در حکم خواستِ پیگیری مصرانه ی امر مطلق و فرم بخشیدن به آن در قالبی محسوس است تا محتوای هر مذهب خاص. هرچند کارهای آینده برخی از آن ها به ویژه نووالیس نشان داد که این دو سویه نمی توانند کاملا از یکدیگر منفک بمانند. در واقع کتاب نانسی و لاکولابارت نیز به همین مسأله اشاره داد: ادبیات به مثابه امر مطلق، یا هنر به صورتی که از منظر امر مطلق و به عنوان پاسخی مطلق اما همواره تحقق نایافته به مسائل نگریسته شود، نه به عنوان کار یا مشغله ای خاص در کنار سایر مشاغل.[1]

رمانتیسم در اواخر قرن هجدهم شروع شد و تا اواسط قرن نوزدهم دوام یافت. با توجه به آن که قرن هجدهم دوران پیروزی های نمایان علم بود، عقل گرایی چنان بی پروا پیش تاخت که حس و شعور آدمی آن را چون دیواری در برابر خود دید و به ناچار کوشید تا گریزگاه هایی دیگر بیابد.[2]

رمانتیسم در آلمان آغاز شد، و واکنشی بود به تاکید بی چون و چرای دوران روشنگری بر عقل. گویی پس از کانت و اندیشه گرایی خشک او، نسل جوان آلمان نفس راحتی کشید. شعارهای تازه اکنون احساس، تخیل، تجربه و آرزو بود. پاره ای از اندیشمندان عصر روشنگری و از همه بیشتر روسو، به اهمیت احساس توجه کرده بودند، ولی این در آن وقت انتقادی از عقل گرایی بود. گرایش نهفته آن زمان اکنون روند کلی فرهنگ آلمان شد.[3]

در این تردیدی نیست که جنبش رمانتیسم در آلمان آغاز شد و خاستگاه واقعی آن آلمان بود. اما از مرزهای آلمان فراتر رفت و در هر کشوری که نوعی نارضایتی اجتماعی وجود داشت رخنه کرد. بخصوص در شرق اروپا. پرشورترین جلوه های رمانتیسم در انگلستان دیده می شود.[4] در نیمه دوم قرن هجدهم تغییری بنیادین در ارزش ها پدید آمد، و آن زمان هنوز این تحول را جنبش رمانتیک نمی خواندند. این تحول بر اندیشه، احساس و کنش دنیای غرب تأثیر نهاد. انقلاب رمانتیک ژرف ترین و دیرپاترین تحول در زندگی مردم غرب بوده است. انقلابی که دامنه آن گسترش کمتر از سه انقلاب دیگر که در تأثیرشان تردیدی نیست، انقلاب صنعتی در انگلستان، انقلاب سیاسی در فرانسه و انقلاب اجتماعی و اقتصادی در روسیه نداشته و در واقع با این سه در همه سطوح ارتباط داشته است.

اکتشافات علمی عصر، خصوصاً اکتشافات نیوتن، به وقت بخشیدن و رواج دادن به این اعتقاد کمک می کند که همه پدیده ها قابل شناخت و درک هستند و مهم تر آن که این شناخت از طریق ادراک عقلانی حاصل می شود. این اعتقاد کامل به خرد، یا در حقیقت اعتماد و اتکای کامل به خرد، همان چیزی است که آیزایا برلین، به درستی آن را ستون فقرات تفکر اروپایی در طی چندین نسل می نامد، ستون فقراتی که رمانتیک ها آن را درهم شکستند.[5]

تلقی خردگرایانه و تقلیدی از هنر مجالی به تخیل فردی نمی داد و همین نکت علت اصلی عدم کفایت و بی ارزشی این دیدگاه بود و سرانجام نیز موجب انحطاط و زوال آن در قرن هجدهم شد.



[1] The Literary Absolute: The Theory of Literature in German Romanticism, Philippe Lacou-Labarthe and Jean-Luc Nancy, translated by Philip Barnard and Cheryl  Lester, State University of New York

[2] برلین، آیزایا، ریشه های رمانتیسم، ترجمه عبداله کوثری، نشر ماهی، 85، ص 87.

 

[3] گُردِر، یوسِتین، دنیای سوفی: داستانی درباره تاریخ فلسفه، ترجمه حسن کامشاد، نیلوفر، چاپ چهاردهم، 91، ص 401.

 

[4] برلین، آیزایا، ریشه های رمانتیسم، ترجمه عبداله کوثری، نشر ماهی، 85، ص 211.

[5] فورست، لیلیان، رمانتیسم، ترجمه مسعود جعفری جزی، نشر مرکز، چاپ دوم، 76، ص 31.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۳ ، ۱۴:۱۳
زهره شریعتی

رمانتیسم را چنین تعریف کرده اند: «یک نگرش فکری و روشنفکرانه که به ویژه در آثار ادبی، نقاشی، موسیقی و معماری در تمدن غرب پدید آمد و زمان آن از اواخر قرن 18 تا نیمه های قرن 19 بود. رمانتیسم را می توان به عنوان ردّیه ای بر نظم، آؤامش، هماهنگی، تعادل، ایده آل گرایی و عقلانیت تعریف کرد که در کل در تقابل با کلاسیسیسم و به ویژه نئوکلاسیسیسم قرار می گیرد.»[1]

در کتاب ادبیات اروپایی، از رمانتیسم تا پست مدرنیسم، نوشته مارتین تراوِرس، از نوشته های نویسندگان مطرح مدرن و رمانتیک و غیر آن در شرح ویژگی های این نوع ادبیات استفاده شده است. این کتاب در جستجوی آن است که برای خواننده مجموعه از اسناد و مدارک ادبی را به صورت مقاله، نامه، مقدمه، مصاحبه، بیانیه ادبی و دیگر نوشته های تئوریک فراهم کند که در برخی از آن ها صدای مهم ادبیات مدرن اروپایی دیده می شود که در پی تعریف خود شان هستند. برای دیگران ماهیت نوشته های این نویسندگان و برنامه های ادبی آن ها با مرور این اسناد روشن می گردد.

این اسناد و مدارک به ما کمک می کند تا نه تنها نحوه شکل گیری چارچوب نظری و زیبایی شناسی این نویسندگان را بفهمیم، بلکه بتوانیم درک بهتری از نوشته های ادبی آنان داشته باشیم و با فرضیات و ارزش هایی که آن ها آگاهانه یا ناآگاهانه درگیر آن بوده اند آشنا گردیم. حتی می توانیم هویت فردی اجتماعی و شرایط سیاسی و تأثیر جنسیت را در آن ها بیشتر درک کنیم و شناخت ما نسبت به دیدگاه های اساسی ایشان درباره ادبیات و جهان افزون گردد.

در کتاب مطلق ادبی: تئوری ادبیات در رمانتیسم آلمانی، نوشته ژان لوک نانسی و فیلیپ لاکولابارت، معرفی ادبیات رمانتیک صورت گرفته است. در کتاب آمده است: «مفاهیمی چون رمانتیک و رمانتیسم به جزئی از واژگان رایج و خرد متعارفِ فرهنگی همگانی مدرن بدل شده اند؛ به نحوی روزمره و بدیهی به کار می روند و ظاهرا همه نیز منظور از آن ها را می فهمند. رمانتیسم یکی دیگر از چهره ها یا کاراکترهای ثابت مدرنیته فرهنگی ماست. اما این مفهوم دست کم تا سال های اخیر از دیگر مفاهیم مادرِ مدرنیته بداقبال تر بوده است وبه جان آن که در هر نسل مورد بازاندیشی و بازتعریف قرار گیرد و مطابق با درک زمانه زنده شود، بیشتر به عنوان جریان یا جنبشی ادبی هنری و دست بالا به شکلی سلبی به عنوان واکنشی به روشنگری تعریف می شود، نه به عنوان وجهی از سوژه و سوژه مندی مدرن یا واکنش های سوژه به زیستن در شرایط مدرن (که البته به این معنا نیست که آن تعاریف رایج به سادگی اشتباهند).»[2]

چنین درکی ایجاب می کند که به گونه ای تاریخی به رمانتیسم بنگریم و میان سایه روشن ها و تحولات گوناگون آن، میان رمانتیسم های کشورهای مختلفی چون انگلستان و آلمان و فرانسه و حتی رمانتیک های دوره های مختلف هر کشور خاص، تمایز خائل شویم. اما این امر صرفا توصیه ای محققانه به درستی و دقت در پژوهش نیست، بلکه برای تمایز رمانتیسم به عنوان دوره ای در تاریخ ادبیات و هنر جدید از رمانتیسم به عنوان جلوه ای از پویایی شناسی درونی مدرنیته ضروری است. چنان که بسیاری از پژوهشگران اشاره کرده اند، این امر در رابطه با رمانتیک های آلمانی ای که در فاصله دو سه سال منتهی به آغاز سده نوزدهم در شهر ینای آلمان حول نشریه «آتنائوم» گرد آمده بودند و در سال ها پس از آن هر یک به صورت مجزا کار خود را دنبال کردند ضرورت مضاعفی پیدا می کند. یعنی چهره هایی چون برادران شلگل، نووالیس و تاحدودی کمتر شلینگ، شلایرماخر و دیگران.

کتاب مطلقِ ادبی: نظریه ادبیات در رمانتیسم آلمانی در سال 1977 به زبان فرانسوی نوشته و در 1988 به انگلیسی ترجمه شده و به تدریج از زمان انتشار خود تاکنون به مرجع اصلی در مورد رمانتیک های آلمانی حلقه یِنا تبدیل شده است؛ به نحوی که کم و بیش تمامی پژوهشگران، مطلق ادبی را کتاب کلاسیک این حوزه می دانند. به نظر می رسد این کتاب به ویژه زمانی اهمیت یافت که از دهه 90 میلادی به این سو به تدریج از پس اشباعِ فضای نقد و نظریه ادبی و هنری از جریان های نظری متاثر از فلسفه فرانسوی که پرسش ادبیات را به مسائل مربوط به متن و متنیت محدود می سازند و تأثیرات آن را در ایران هم می بینیم، واکنش های مختلفی به این فضا نشان داده شد، واکنش هایی که بسیاری از آن ها در قالب شکلی از احیای توجه به ایده آلیسم و رمانتیسم آلمان بود، یعنی سنت فکری ای که رابطه میان حقیقت (هنر) و زیبایی (فلسفه) همواره در کانون توجه آن جای داشت.

کم و بیش تمامی پژوهشگران اتفاق نظر دارند که به طور مشخص فردریش شلگل و نووالیس چهره های اصلی این جریان را تشکیل می دهند، اما نویسندگان این کتاب نقش شلگل را بسیار بااهمیت تر می دانند و در واقع بیشتر کتاب به تبیین اندیشه های او اختصاص یافته است.

نانسی و لاکولابارت، که کتاب ها و مقالات بسیاری را با یکدیگر نوشته اند، خود از نظر مشی فکری بیشتر به اردوگاه پساساختارگرایان و ساخت شکنان تعلق دارند و شیوه عرضه مفاهیم و نثر فلسفی آن ها که در بسیاری موارد به زبان بازی و زبان سازی نیز راه می دهد، گاه خواندن کتاب را بسیار دشوار می کند.

کار چهره های رمانتیک مورد بحث ظاهرا بیشتر در قلمرو ادبیات و نظریه ادبی جای می گیرد و در واقع یکی از تزهای اصلی کتاب آن است که در رمانتیسم حلقه ی آتنائوم[3] انگاره ای از ادبیات به عنوان نظر و عمل شکل می گیرد که در حقیقت درک امروزی ما از مقوله ی مدرنی به نام «ادبیات» را پی ریزی می کند. اما باید گفت که کار آن ها محدود به ادبیات نیست و در واقع به تعبیری می توان گفت که ادبیات پاسخ آن هاست به پرسش هایی که به هیچ وجه به حوزه ادبیات یا هنر محدود نمی شوند.



[1] دایرة المعارف بریتانیکا، ذیل رمانتیسم.

[2] لاکولابارت، فیلیپ، نانسی، ژان لوک، مطلق ادبی: تئوری ادبیات در رمانتیسم آلمانی، 1988، ص 52.

[3] Athenaeum

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۱۴:۱۲
زهره شریعتی

چنان که دیده شد، در مورد محتوای واژه مدرن اختلاف کم نیست. به گمان برخی از پژوهشگران در سده شانزدهم، رویارویی مسائل تازه با سنت های کهن، تبدیل به مهم ترین دلالت ضمنی واژه مدرن شد که از حدود سال 1460 در زبان فرانسوی به کار می رفت. این معنای ضمنی واژه مدرن، تا امروز همراه با معنای اصلی آن یعنی کنونی و امروزی باقی مانده است. واژه مدرن به پشتوانه داشتن چنین پیشینه ای از زبان فرانسوی به زبان های انگلیسی و آلمانی وارد شد و به تدریج، واژگان مدرنیست و مدرنیزه در سده هجدهم در آثار روشنگران، و واژه مدرنیته در سده نوزدهم، پدید آمدند. شاتوبریان[1] در 1849 در خاطرات آن سوی گور واژه مدرنیته را احتمالا برای نخستین بار به معنای «تازگی مسائل اجتماعی ای که با آن ها رویاروییم» به کار برد. واژه چندان مورد استفاده نبود تا در پایان سال 1863، شارل بودلر معنایی دقیق تر از آن را پیش کشید؛ معنایی که دیگر به جنگ با گذشته ها خلاصه نمی شد. واژه مدرنیته که شاتو بریان به کار برده بود، ریشه در مفهومی رمانتیک داشت. رمانتیک ها این مسأله را مطرح کرده بودند که «ما باید به روزگار خودمان تعلق داشته باشیم.» استاندال[2] این نکته را مورد توجه قرار داد و در رساله راسین و شکسپیر نوشت «رمانتیسم هنر امروز است، و به مردمانی امروزی تعلق دارد، در حالی که کلاسیسیسم به اجداد آن ها تعلق دارد.»[3]



[1] François-René de Chateaubriand (1848ـ 1768)

[2] Stendhal (1842ـ 1783)

[3] احمدی، بابک، معمای مدرنیته، نشر مرکز، 77، ص 5.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۳ ، ۱۴:۱۱
زهره شریعتی

هامان بر گوته نیز تأثیر نهاد. گوته او را را مستعدترین و ژرف ترین طبایع دوران خود می شمرد. هامان همچنین بر کرکه گور که بعد از مرگ او به دنیا آمد نیز تأثیر گذاشت.[1]

هامان می گفت جریانی از حیات وجود دارد که تلاش برای تکه تکه کردن این جریان به معنای کشتن آن است. علوم برای مقاصد خودشان بسیار خوبند. اما این غایت جستجوی انسان نیست. هامان معتقد بود اگر علوم را در جامعه انسانی به کار بندیم، آن چه حاصل می شود دیوان سالاری (بروکراسی) هولناکی است. او با هرچه دانشمند و دیوانی دشمنی می ورزدی و با هرکس که خودش دارد هرچیز را در چارچوبی بگذارد یا چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند.

هامان معتقد بود زبان چیزی است  که ما با آن خود را بیان می کنیم. چنین نیست که در یک طرف زبان را داشته باشیم و در طرف دیگر اندیشه را. زبان دستکشی نیست که بر افکارمان بپوشیم. بنابراین هر ترجمه ای اساسا ناممکن است. چون ما با نمادها و کلمات خودمان فکر می کنیم. آموزه هامان عصیان کیفیت در برابر کمیت و عصیان همه تمایلات و تمناهای ضد علمی آدمی است. جوهر آموزه هامان نوعی حیات باوری عرفانی است که صدای خدا را در طبیعت و تاریخ می شنود. این که صدای خدا به واسطه طبیعت با ما سخن می گوید، باوری عرفانی و کهن است.

کل این آموزه در واقع اعتراضی شدید به فرانسویان بود و به زودی فراتزا ز مرزهای آلمان پراکنده شد. شاعر عارف انگلیسی ویلیام بلیک هم کمی بعد از هامان به میدان آمد. دشمنان بلیک که خود آنان را تبهکاران سرتاسر دوران مدرن می شمرد، جان لاک و نیوتن بودند. بلیک اینان را شیاطینی می دانست که واقعیت را برش می دهند و به صورت قطعاتی با تقارن ریاضی در می آورند و بدین سان روح را می کشند. حال آن که واقعیت کلیتی جاندار است که شناخت آن تنها به راه های غیر ریاضی میسر می شود.[2]

هردر نیز بی گمان یکی از پدران جنبش رمانتیسم است. جنبشی که از جمله ویژگی های بنیادین آن نفی وحدت، نفی هماهنگی، نفی سازگاری آرمان ها، خواه در قلمرو عمل و خواهر در قلمرو فکر است. سه متفکر آلمانی، دو فیلسوف و یک هنرمند نمایشنامه نویس، تأثیری بس ژرف بر کل جنبش رمانتیک نهادند، هم در آلمان و هم فراتر از مرزهای آلمان. اینان را به درستی می توان رمانتیک های میانه رو نامید. کانت از رمانتیسم بیزار بود. از هر شکل گزافه گویی، خیال پردازی، زیاده روی، عرفان، ابهام، آشفتگی و سردرگمی گریزان بود. با این همه، او را به درستی از پدران رمانتیسم می شمرند.[3]

مرید وفادار کانت، فردریش شیلر بود. شیلر درست همچون کانت سرمست فکر اراده، آزادی خودسالاری و انسانِ مختار بود. شیلر طبیعت را که قاهر و هوسباز است و شاید ذاتی علّی، یا تصادفی باشد، در تقابل شدید با انسان قرار می دهد که دارای اخلاق است و میان تمنا و اراده، وظیفه و منفعت، و درست و نادرست تمایز می نهد و بنابر همین تشخیص عمل می کند، حتی اگر در تقابل با طبیعت باشد. این آموزه اصلی شیلر است و در اغلب تراژدی هایش نمودار می شود.[4]

سومین متفکر فیشته است که فیلسوف و مرید کانت بود و به نوبه خود تفسیری پرشور بر مفهوم آزادی افزود. این گفته فیشته بیانگر همان تفسیر است «همین که نام آزادی را می شنوم دلم باز می شود و می شکفد حال آن که با شنیدن نام ضرورت به گونه ای دردناک می گرید و تنگی می کند.»[5] فیشته می گوید زندگی ما وابسته به شناخت اندیشه ورزانه نیست. زندگی با عمل آغاز می شود. دانش ابزار است؛ همچنان که بعدها ویلیام جیمز (فیلسوف و روان شناس آمریکایی. از بنیان گزاران مکتب پراگماتیسم و استاد هاروارد) و برگسون و بسیاری متفکران دیگر همین نظر را تکرار کردند؛ دانش صرفا ابزاری است که طبیعت فراهم می کند. فیشته می گوید آزاد بودن، چیزی نیست، آزاد شدن است که آفرین دارد. چکیده سخن فیشته این است که انسان نعی عمل مداوم است و نه حتی عامل.

برخلاف فیشته که اصل استوار اراده آدمی را در تعارض با طبیعت می دید و این طبیعت تاحدی همان ماده بی جان کانت بود که می بایست شکل بگیرد، شلینگ (هم عصر جوان تر فیشته) به نوعی اصالت حیات عرفانی معتقد بود. در نظر او طبیعت خود چیزی زنده بود و قادر به تکامل معنوی خود. این آموزه ای است که تأثیری بس ژرف بر فلسفه زیبایی شناسی و فلسفه هنر آلمان نهاد. زیرا، اگر همه چیز در طبیعت زنده باشد و ما صرفا خودآگاه ترین نماینده طبیعت باشیم، کار هنرمند کندوکاو در خویش و فراتر از آن کندوکاو در آن نیروهای پنهان و ناخودآگاه است که در درون او می جشوند و نیز رساندن این نیروها از طریق دردناک ترین و صعب ترین تلاش های درونی. نخستین آموزه مهمی که از ترکیب آوزه اراده فیشته و آموزه ناخودآگاه شلینگ حاصل شد، دکترین نمادگرایی یا سمبولیسم بود. شلینگ به درستی می گوید رمانتیسم به راستی جنگلی وحشی است، هزارتویی است که تنها ریسمان راهنما در آن اراده و احوال شاعر است و بس.[6]



[1] برلین، آیزایا، ریشه های رمانتیسم، ترجمه عبداله کوثری، نشر ماهی، 85، ص 87.

 

[2] همان، ص 92.

[3] همان، ص 120.

[4] همان، ص 138.

[5] همان، ص 148.

[6] همان، ص 165.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۳ ، ۱۰:۱۳
زهره شریعتی

بسیاری از رمانتیک ها خود را جانشینان کانت می دیدند، چرا که کانت ثابت کرده بود شناخت ما از شیء فی نفسه محدود است. از سوی دیگر، کانت بر اهمیت سهم منیّت در دانش یا شناخت تاکید ورزیده بود. فرد اینک کاملا آزاد بود زندگی را به شیوه خویش تعبیر و تفسیر کند. رمانتیک ها این امر را تقریبا به شکل خودپرستیِ بی عنان درآوردند، که کم کم به ستایش نبوغ هنری انجامید. از جمله این نوابغ، بتهوون بود. بتهوون برخلاف باخ که بیشتر در قالب های دقیق موسیقی و در تکریم خداوند آهنگ می ساخت، هنرمندی آزاده بود. سونات مهتاب او بسیار رمانتیک است و احساسات بتهوون در سمفونی پنجم با هیجان ابراز می شود.[1]

انسان گرایان رنسانس فردگرا نیز بودند. رنسانس و رمانتیسم شباهت های زیادی داشتند. برای نمونه اهمیت هنر در شناخت انسان. سهم کانت در این مورد نیز قابل ملاحظه بود. کانت در زیبایی شناسی خود پژوهش کرد که وقتی انسان مثلا در یک اثر هنری سرمست زیبایی می شود، چه روی می دهد. وقتی بدون هرگونه قصد و نیت دیگری، مگر نفس تجربه زیباشناختی، در برابر اثری هنری از خود بی خود می شویم، به تجربه شی فی نفسه نزدیک شده ایم. پس هنرمند می تواند چیزی ارائه کند که فیلسوف از بیانش عاجز است. این نظر رمانتیک ها بود. به گفته کانت، هنرمند قوه شناخت خود را آزادانه به کار می اندازد. شیلر شاعر آلمانی، فکر کانت را از این پیشتر برد. گفت کار هنرمند مانند یک بازی است، و انسان فقط هنگامی که آزاد است به بازی می پردازد، چون قواعد بازی را خود می سازد.

رمانتیک ها عقیده داشتند تنها هنر است که می تواند ما را به ناگفتنی ها نزدیک سازد. بعضی از آن ها از این هم فراتر رفتند و هنرمند را با خدا قیاس کردند. می گفتند هنرمند تصور جهان آفرین دارد. و می تواند در انتقال شور و شعف هنری خود، مرز میان رویا و واقعیت را از بین ببرد. نووالیس، یکی از شاعران جوان و نابغه این دوره، گفت دنیا به صورت رویا در می آید، و رویا به واقعیت می پیوندد.

سردسته فیلسوفان رمانتیک شلینگ بود. وی می خواست روح و ماده را متحد سازد. به عقیده او تمامی طبیعت، روح آدمی و هستی مادی، نمایانگر یک مطلق، یا روح جهانی است. درست مثل اسپینوزا. شلینگ گفت طبیعت روح مرئی است، و روح نیز طبیعت نامرئی است، زیرا روحی سازنده در همه جای طبیعت احساس می شود. همچنین گفت ماده نوعی هوش خفته است. شلینگ نوعی روح جهانی در طبیعت می دید و این روح جهانی را در ذهن انسان نیز مشاهده می کرد. طبیعی و معنوی در نظر او در واقع بیان یک چیز بود. پس روح جهانی را می توان هم در طبیعت و هم در ضمیر خود جست. و نووالیس بدین ترتیب توانست بگوید: رمز و راز ره به درون می برد. به سخن دیگر انسان تمامی جهان را در نهاد خود دارد و برای دستیابی به اسرار جهان، کافی است که درون خود را بکاود. فلسفه، مطالعه طبیعت و شعر در نظر بسیاری از رمانتیک ها هم نهاد یکدیگرند. وقتی در کنج خلوت خود می نشینی و الهام می گیری و شعر می گویی یا حیات نباتات یا ترکیب سنگ ها را بررسی می کنی، این ها در واقع دو روی یک سکه است، چون طبیعت دستگاهی بی جان نیست، یک روح زنده جهانی است.

شلینگ نیز از خاک و سنگ تا ذهن انسان را تحولی در طبیعت می شمرد. ویژگی دید رمانتیک به طور کلی آن بود که طبیعت را دستگاهی زنده می پنداشت. فلسفه طبیعتی رمانتیک ها دارای بسیاری اشارات ارسطویی و نوافلاطونی است. ارسطو به فرایندهای طبیعی با دیدی ارگانیک تر از ماده گرایی مکانیکی می نگریست.[2]

در رشته تاریخ نیز اندیشه هایی از این قبیل در کار بود. یکی از کسانی که برای رمانتیک ها اهمیت فراوان داشت فیلسوف تاریخ نگار یوهان گوتفرید فون هردر (1803- 1744) بود. به اعتقاد او سرشت تاریخ، تداوم، تکامل و غایت است. هردر به گردآوری ترانه های محلی سرزمین های گوناگون پرداخت. وی حتی قصه های عامیانه را زبان مادری مردم خواند. برادران گریم در شروع به گردآوری ترانه های عامه و داستان های پریان کردند. اساطیر و افسانه ای کهن از نو کشف شدند، و آهنگسازان در همه جای اروپا درصدد برآمدند شکاف میان موسیقی محلی و موسیقی هنری را پر کنند و بدین منظور نوا و نغمه های عامه را در آهنگ های خود گنجاندند.

فلاسفه رمانتیسم روح جهانی را نوعی منیت می شمردند که در حالتی کمابیش رویامانند همه چیز را در جهان می آفرید. فیخته فیلسوف می گفت طبیعت از نوعی تخیل عالی و ناخودآگاه پدید آمده است. شلینگ بی پرده گفت جهان «در خدا» است. خدا، به عقیده او به بخشی از خلقتِ خود آگاه است، اما جنبه های دیگر طبیعت نمایانگر ناشناخته ها در خداست. چون خدا هم یک سمت تاریک دارد. رابطه هنرمند و اثر او را نیز درست به همین دیده می نگریستند. قصه های پریان نویسنده را آزاد می گذارد تا تخیل جهان آفرین خود را هرچه بیشتر به کار اندازد. ولی این خلاقیت هم همیشه کاملاً ارادی نبود. یعنی نویسنده می توانست احساس کند که داستانش را قدرتی درونی می نویسد. چه بسا خود نویسنده در حین نوشتن عملاً در خلسه ای خواب مانند بود. اما ناگهان از خلسه در می آمد و خود به میان حکایت می دوید و لحظاتی به خاطر خواننده می آورد که ماجرا قصه ای بیش نیست.



[1] گُردِر، یوسِتین، دنیای سوفی: داستانی درباره تاریخ فلسفه، ترجمه حسن کامشاد، نیلوفر، چاپ چهاردهم، 91، ص 401.

 

[2] همان، ص 408.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۳ ، ۱۰:۱۲
زهره شریعتی

فردریش شلگل فلسفه را همپیوند با دین شمرد زیرا سروکار هر دو با بیکران است و هرگونه رابطه انسان با بیکران مربوط به دین است. در واقع هنر نیز خصلتی دینی دارد، چرا که هنرمند بیکران را در کرانمند به صورت زیبایی می بیند. بیزاری رمانتیک ها از حد و مرز و شکل روشن و معین سبب شد تا گوته سخن مشهور خود را بگوید «کلاسیک سلامت است و رمانتیک بیمارگونه.» برای همین برخی رمانتیک ها لازم دیدند رویاهای مه آلود و بینش فردی خود را از زندگی و واقعیت شکل معینی ببخشند و برخی نمایندگان این جنبش در آلمان مانند ف. شلگل، مذهب کاتولیک را برآورنده این نیاز دانستند.

زمانی که هگل می گوید سروکار هنر و دین و فلسفه با مطلق است، اما از راه های گوناگون، نگرش او پیوندی با اندیشه های ف. شلگل دارد. البته یک تضاد میان فیلسوفان بزرگ ایده آلیست و رمانتیک ها هست. ف. شلگل فلسفه و شعر را همگون شمرد و در این اندیشه بود که باید یکی شوند. به نظر او فلسفه اندیشی پیش از هرچیزی عبارتست از بینش های شهودی، نه استدلال قیاسی و برهان آوری.  چرا که استدلال امر پسینی است. علاوه بر این سروکار فلسفه با عالم است. یعنی با تمامیت و تمامیت را اثبات نمی شود کرد. بلکه به شهود می توان دریافت؛ و نیز وصف ناشدنی است. تمامیت را می شود پدیدار کرد یا نشان داد، چنان که در شعر. اما سخن از چند و چون آن از توان بشر بیرون است. بنابراین فیلسوف در تلاش برای گفتن چیزی است که ناگفتنی است و به همین دلیل فیلسوف حقیقی به ریش فلسفه و فیلسوفان می خندد!

در کل، فیلسوفان ایده باور با اندیشه سیستماتیک سروکار داشتند و گرایش رمانتیک ها به تکیه بر نقش شهود و احساس بود و درآمیختن شعر و فلسفه. پس بی گمان شلینگ و شلایرماخر به روح رمانتیک نزدیک تر بودند تا فیشته و هگل.

فلسفه رمانتیسم متاثر از شلایرماخر است. شلایرماخر هرمنوتیک خود را در خلاء خلق نکرد، بلکه کوشش او را باید بخشی از جنبش رمانتیک اولیه تلقی کرد که از 1795 تا 1810 حیات نظری اروپای مرکزی را به چالش انداخت. هرمنوتیک قبل از جنبش رمانتیسم، گمان می کرد همه چیز متن را خواهد فهمید و تمام معانی درون متنی در دسترس اوست؛ اما شلایرماخر  متاثر از جنبش رمانتیسم، رویکرد کاملا جدیدی را مطرح ساخت که طبق آن، ما نمی توانیم مدعی فهمیدن چیزی باشیم، مادام که نتوانیم آن را به طور ضروری درک و ترسیم کنیم.[1]

اگر رمانتیسم صرفا به معنای اشتهای ارضا نشدنی به کمال باشد، تئوری هرمنوتیکی قرن نوزدهم را که از شلایرماخر آغاز می شود، باید رمانتیک نامید و به همین دلیل است که اغلب هرمنوتیک پژوهان این قرن، از نهایی قلمداد کردن کار خویش و به دست چاپ سپردن آن ابا داشتند و اغلب شاگردان ایشان اقدام به جمع آوری و انتشار آرای استادان خود می کردند.

جنبش رمانتیسم متاثر از انقلاب کپرنیکی کانت در فلسفه است. کتاب نقد عقل محض کانت نقش بسزایی در کاستن از شأن و منزلت عقل محض داشت و زمینه را برای انتقال از عقل گرایی عصر روشنگری به رمانتیسم فراهم آورد. پیش فرض عقل گرایی، آن بود که ذهن آدمی علی رغم محدودیت خویش، می تواند به مدد اندیشه در ساختار منطقی و منظم جهان نفوذ کند. تفکر با اصول عقلانی هدایت می شود؛ اصولی که در ذهن ما حک شده است. کانت با تفکیک میان شیء فی نفسه (نومن) و پدیدار (فنومن) این نکته را آشکار ساخت که آن چه برای ما معلوم می شود، جهان پدیدارهاست که ذهن ما آن ها را چارچوب بندی می کند. پس اشیا فی نفسه، همچنان ناپیدا و دور از دسترس ذهن ما هستند. این نکته یکی از ریشه های پیدایش رمانتیسم و ظهور هرمنوتیک مدرن است.[2]



[1] ترنس استیس، والتر، زمان و سرمدیت، ترجمه احمدرضا جلیلی، دانشگاه ادیان، 88، ص 85.

[2] همان.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۹۳ ، ۱۰:۱۱
زهره شریعتی

پیوند معنوی میان جنبش های ایده باور و رمانتیک وجود داشته است. احساس دلبستگی به بیکران زمینه مشترکی میان رمانتیسم و ایده آلیسم است. ایده مطلق بیکران که همان زندگی بیکران است، در فلسفه بعد از فیشته پدیدار می شود و در فلسفه های شلینگ، شلایرماخر و هگل، «مطلق» موضوع اصلی است.

رمانتیسم، شلایرماخر را به آن جا رساند که بدفهمی و عدم اطمینان از فهم صحیح مراد  مؤلف را امری عام تلقی کند؛ اما برخلاف تاریخ گرایان قرن نوزدهم، هیچ تلاشی برای صورت بندی کردن این بدفهمی نکرد.

یکی از جنبه های ایده باوری متافیزیکی ارتباطش با جنبش رمانتیک در آلمان است. البته نباید گمان کرد که ایده آلیسم آلمانی فلسفه جنبش رمانتیسم است. فلسفه فیشته و شلینگ در برخی رمانتیک ها اثر گذاشتند. فیلسوفان ایده آلیست روابط مختلفی با رمانتیک ها داشتند. شلینگ زبان گویای روح جنبش رمانتیک شد. البته فیشته ایراداتی تند بر رمانتیک ها وارد کرد هرچند اندیشه اش تا حدودی برای رمانتیک ها الهام بخش بود.

رودولف کارناپ فیلسوف آمریکایی (1970- 1891) هوادار عمده پوزیتیویسم منطقی بود که معتقد بود سیستم های متافیزیکی بیانگر احساسی از زندگی یا نگره ای نسبت به آنند. این اصطلاحات با روح رمانتیک سازگارتر است تا سیستم دیالکتیکی هگل. از نظر او فلسفه رمانتیک نوعی «احساس از زندگی یا «دیدگاه نسبت به زندگی» است.[1]

هر دو مورد یعنی ایده آلیسم متافیزیکی و رمانتیسم پدیده های فرهنگی کمابیش همزمان بودند و پیوند معنوی بنیادین داشتند. تعریف روح رمانتیک بسیار دشوار است. اما می توان ویژگی های آن را برشمرد. هر قدر جنبش روشنگری یا انلایتمنت بر فهم علمی تحلیلی و سنجش گونه (کریتیکال) تاکید می کرد، رمانتیک ها قدرت تخیل آفریننده و نقش احساس و بینش را ارج می نهادند. نبوغ هنرمندانه اهمیت بسیار داشت. تاکید بر رشد آزادانه و کامل شخصیت انسانی و بر نیروهای آفریننده انسان و برخورداری از ثروت تجربه های ممکن بشری.

رمانتیک ها بر اصالت هر فرد انسانی تکیه می کردند نه بر آنچه تمامی مردمان در آن هم بهره اند. بنابراین اصالت بخشی به اخلاق ذهن فرد. نه این که رمانتیک ها عنایتی به اخلاقیات و ارزش های اخلاقی نداشتند؛ بلکه فردریش شلگل هم می گفت فرد به جای پیروی از قانون های جهان شمول که عقل عملی جمعی فرمان می دهد، آزادانه باید به دنبال آرمان اخلاقی خویش برای دستیابی به «ایده» خود برود.

برخی از رمانتیک ها از جمله شلگل و نووالیس در گسترش ایده هایشان در باب شخصیت آفریننده از اندیشه های نخستین فیشته الهام گرفتند. هرچند با نیت فیلسوف متفاوت بوده است. فردریش شلگل می گفت از جهان هنر بزرگ تر، جهانی نیست و این هنرمند است که «ایده» را در صورت محدود نشان می دهد. نووالیس: شاعر همان جادوگر حقیقی و مظهر مجسم قدرت خلاقه نفس بشری است. فیشته می گفت فلسفه دانش دانش هاست. یعنی علم بنیادین، نه تلاش برای گفتن آنچه ناگفتنی است. تکیه رمانتیک ها بر نبوغ آفریننده آن ها را به شلینگ نزدیک تر می کند تا با فیشته. شلینگ بود که بر اهمیت متافیزیکی هنر و نقش نبوغ هنرمندانه تکیه کرد.

جنبه دیگر رمانتیسم، برداشت رمانتیک ها از طبیعت بود. ایشان طبیعت را سیستمی مکانیکی و ساده نمی دیدندو مانند دکارت انسان و طبیعت را رویارو قرار نمی دادند. بلکه طبیعت را تمامیت زنده ارگانیکی (اندامواری) می دیدند که به گونه ای با روح بشر پیوند خورده و جامه زیبایی و راز به تن دارد. این دید از طبیعت وجهه دیگر اشتراک رمانتیک ها با شلینگ است.

فلسفه طبیعت شلینگ در برخی رمانتیک ها اثر قوی انگیزنده داشته است. شلایرماخر فیلسوف و الهی دان مانند رمانتیک ها با اسپینوزا همدلی داشت. از نظر رمانتیک ها طبیعت در روح انسان به کمال می رسد. درک روشن از پیوستگی سیر تاریخ و فرهنگ (پیوستگی تاریخ و سیر کمالی آن) و اهمیت دوره های فرهنگی گذشته برای شکوفایی توانایی های نهفته روح بشری لازم است. رمانتیک ها به شدت دلبسته ایده «روح ملی» و نمودهای این روح مانند زبان بودند. بالاترین ویژگی رمانتیسم احساس آن نسبت به وجود بیکران و اشتیاقش برای دستیابی به آن است.[2]

طبیعت و تاریخ نمودهایی از یک زندگی بیکران یعنی مانند جنبه هایی از نوعی شعر خدایی اند. بنابراین مفهوم زندگی بیکران عامل وحدت در جهان نگری رمانتیک ها شد. متفکر رمانتیک نمونه گرایش بدان دارد که کلیت بیکران را از دیده زیباشناسی بنگرد، یعنی تمامیت ارگانیکی که انسان خود را با آن یکی حس می کند و وسیله دریافت این یگانگی بیشتر شهود و احساس است تا اندیشه مفهومی. زیرا اندیشه مفهومی مایل است حد و مرزهای معینی را استوار و پایدار کند، حال آن که گرایش رمانتیسم به این است که حدود و مرزها را محو کند و آن ها را به دست جریان بیکران زندگی بسپارد. دلبستگی به هستی بی حد و مرز است و درهم آمیختن مرز میان هستی بیکران و کرانمند فلسفه و شعر و باقی هنرها و در واقع درآمیختن انواع تجربه های بشری است.



[1] کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات علمی و فرهنگی و سروش، چاپ چهارم، 87، ص 26.

 

[2] کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات علمی و فرهنگی و سروش، چاپ چهارم، 87، ص 36.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۳ ، ۱۰:۱۱
زهره شریعتی