دینا

وبلاگ تخصصی ادیان شرق: زهره شریعتی

دینا

وبلاگ تخصصی ادیان شرق: زهره شریعتی

دینا

*دینا در آیین زرتشت، ایزدبانوی وجدان و دانش است. در آخرت شناسی زرتشتی، وقتی بی گناهی از پل چینوَد (صراط) عبور می کند، دینا با چهره ای بسیار زیبا به پیش باز او می آید. نام او برساخته از دین است، و از ریشه دی (به معنی دیدن) که از فارسی به عربی وارد شده است.
*از دین خواهم گفت؛ ادیان شرقی: زرتشت، هندو، بودا، جین، سیک، کنفوسیوس، تائو و شینتو.

پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب با موضوع «هنر :: موسیقی» ثبت شده است

هرمان هسه

کمی بیش از ده سال پیش، در کلکته، همسر و خواهر زنم پارامیتا به طور اتفاقی در مخفی گاهی انبار مانند، نامه هایی پنهان و مخفی در محل سکونت زمان کودکی خود یافتند. نامه هایی از نویسنده آلمانی هرمان هسه (1962- 1877) به پدرشان، مورّخ معاصر هند کالیداس نَگ، که تاریخ نگارششان تقریبا همزمان با وقتی بود که هسه داشت رمان سیذارتا را می نوشت. در نامه هایی به دیگر دوستان و آشنایان آمده است که وقتی آن ها در کنگره بین المللی صلح و آزادی در لوگانو سوییس در سال 1922 با یکدیگر ملاقات کردند، هسه کالیداس نگ را چنین توصیف کرده است: «مردی 31 ساله ،محققی از بنگال... با لبخندی طلایی قهوه ای.» نگ هم به نوبه خود هسه را با یک «برهمن واقعی از هند» مقایسه می کند.

آن ها دوستان نزدیک یکدیگر شدند. نگ آوازهای بنگالی برای هسه خواند و از «هند باستان» برایش صحبت کرد. بعد در مورد گزیده هایی از سیذارتا که هسه به اصرار رومن رولان در کنفرانس لوگانو خوانده بود، بحث کردند.

نگ در نامه ای طولانی به هسه از پاریس در سال 1930، نوشت: «سیذارتا کتابی است که باید به تمام زبان های اروپایی ترجمه شود، زیرا در این کتاب است که ما احساس می کنیم برای نخستین بار شرق واقعی به غرب معرفی شده؛ نه شرق عاطفی/ تخیلی کیپلینگ و نه شرق رمانتیک لوتی». در 1951 که سیذارتا در انتشارات نیودیرکشن جیمزلافلین در نیویورک به انگلیسی ترجمه شد، در ادوار ادبیات آمریکا شوری برانگیخت، به ویژه میان دانشجویان مدارس عالی و دانشگاه ها.

بیایید بر ساختار رمان هسه نظری بیفکنیم. فصل اول 4 بخش دارد، که با مسامحه بسیار می توان آن را با چهار حقیقت شریف بودا تطبیق داد. فصل دوم نیز 8 بخش دارد که مجددا با مسامحه می توان آن را نظیر راه هشت گانه که بودا توصیه می کند دانست. اما این [فقط] کالبد رمان است. باید به قلب رمان نگریست. سیذارتا، پسر برهمن، ایمان متعارف و سنتی پدرش را به چالش می کشد، و به مکاشفه و شناخت نفس خود ادامه می دهد. کاما سوامیِ تاجر، هنر پول درآوردن به او می آموزد (اَرتَه کَمَلَه روسپی به وی ظرافت های عشقبازی را نشان می دهد (کامَه)؛ و شاید بودا نیز به وی قدرت تشخیص ارزش های والاتر را عطا می کند (درمه). اما سیذارتا در پی نیل به یک موکشهی (رستگاری) بسیار شخصی است، و به همین دلیل تمام این سه پیشنهاد را رد می کند.

در پایان رمان، دقیقا در انتهای صفحه آخر، سیذارتا در کنار رودخانه گویا یک تجربه عرفانی از وحدت وجود را از سر می گذراند و لبخند می زند. این لبخند را همان لبخند آرام و سکوت بودا مفروض داشته اند. «او به آرامی و ملایمت لبخند زد، شاید لبخندی با نگاهی عاقل اندر سفیه، دقیقا مانند یک انسان برجسته و مشهور.»

شاید این امر برای یک خواننده غربی کاملا درست به نظر بیاید. (واژه آلمانی ای که در این جا استفاده شده spottisch است به معنی «تمسخرآمیز و تحقیرکننده»). اما برای یک هندی این واژه شرم آور است. حتی در پاراگراف قبل از این، هسه با استفاده از همین واژه، آن معنی را به خوردش می دهد: «... این لبخند نقاب گونه... این لبخند سیذارتا- دقیقا همان آرامش، ظرافت، نفوذناپذیری، شاید مهربانی، شاید تمسخر و خردمندی، یا لبخند هزارمعنای گوتَمَه، بودا... این چنین رفتاری از یک انسان کامل و لبخند به لب سر می زند.»

چرا هسه از این واژه خاص استفاده می کند؟ شاید او لبخندی از سیذارتای پروتستان و مخالف که تنها می تواند زندگی را حتی پس از «روشنی یافتگی/بیداری» ببیند، خلق کرده است. و این اصطلاحی کنایه آمیز است، اما در زبان سنسکریت کنایه و این صنعت ادبی برای امور انتزاعی وجود ندارد. بنابراین یک هندی [با خواندن این رمان] حس می کند استفاده از این واژه، [در واقع]  تحلیل بردن و تقلیل دادن یک تجربه عمیق درونی است. زیرا این نه راه یک بودایی، و نه راه خود بوداست. چون پدرزن من آلمانی نمی دانست؛ او هم از «spottisch» بلندنظرانه غفلت کرد. این واژه آشکارا مانع از تشعشع پرتو «شرق واقعی» در پایان رمان شده است. اما پرتو «غرب واقعی» - مورد پرسش قرار دادن، استدلال کردن و رد عقلانی آرامش نیروانه ای- به راستی که مشعشع است! به همین دلیل سیذارتا یک کاوش غربیِ شگفت انگیز و فوق العاده برای کشف خودیّت شد، که عمدتا [در آن دوره] بسیار مورد بحث قرار داشت.

این مساله مرا به بحثی چند جانبه از چگونگی نمایش «دیگری» (در این مورد هندی ها) و تاثیرش بر ما می کشاند. اگر غرب با استفاده از هر راه و روشی که لازم بوده، شرق را استثمار کرده، [پس در این میان] چه اشتباهی رخ داده است؟! برخی می گویند تنها یک روش تاثیرگذاری وجود دارد. چطور است که ما از مردم انتظار درک مفاهیمی را داریم که منبع و مرجع فلسفی یا فرهنگی ای که بتوانند خودشان را در آن زمینه قرار دهند ندارند؟ این قدم اول از شروع ادراک و [ایجاد] علاقه به هر نوع مطالعه عمیق است؛ همه چیز در هر مرحله [در ذهن ما] تصفیه و بازتعریف می گردد. استدلال دیگری که بسیار برجسته می نماید، این است که [ادراک مفاهیم تازه از یک فرهنگ دیگر] فرایند پذیرش آن تدریجی است؛ و [البته] می تواند منجر به عدم درک و ابهام زیادی گردد که شاید هرگز نیز [در ذهن بشر] حل نشود. هر دو این دلایل ممتازند و می بایست این دو را در فرایند ادراک یک فرهنگ با پیچیدگی ها و ظرافت های خاص خودش در نظر گرفت.

بیتل ها

گروه موسیقی بیتل ها در تاثیرپذیری از هندی ها، دو دوره زمانی را طی کردند. اولین دوره در سبک بود که با سازهای موسیقی هندی به ویژه سیتار سروکار داشت. آلبوم موسیقی help! تنها تعداد کمی نُت در ابتدای آهنگ خود داشت. «Norwegian Wood» اولین آهنگ پاپ بود که به طور وسیعی از ساز سیتار در آن استفاده شده بود. در واقع مردم از خود می پرسیدند این چه گیتار جدیدی است که بیتل ها اختراع کرده اند! «Love to You» و «Tomorrow Never Knows» به عنوان آهنگ هایی شناخته می شوند که بیتل ها به واسطه آن به طور کاملا نمایان وارد سبک موسیقی هندی شده اند.

دومین دوره، تحت تاثیر فلسفه هندی بود. آهنگ «Sgt. Pepper's Lonely Hearts Club Band» کلا درباره مایا (به معنی عشق/ توهم یا فریب بود، اما در این آهنگ ایشان از آن به عنوان عشق سخن می گفتند). «آیا به عشق در نگاه اول اعتقاد دارید؟» پاسخی فی البداهه گرفت: «بله، مطمئنم که هر زمانی اتفاق می افتد.» «Getting Better» به روش خود واقع گریز است. و «Being for the Benefit of Mr.Kite» نوعی دیگر از مایا (فریب) است: واقعیت فریبنده ای از یک موضوع نمایشی (سیرک) و سرزمینی خیالی از تصورات ما (بادبادک [هایی در حال پرواز بر فراز سرها])

تاثیر فلسفه هندی در این دو آلبوم بیتل ها کاملا واضح است. با رجوع به آلبوم «کرمه آنی»، جان لنون می گفت: «من این آهنگ را صبح نوشتم، همان شب ضبط کردم و هفته بعد آلبوم را پخش کردم. اما این آلبوم باید با آلبوم «Let It Be» رقابت می کرد و به همین دلیل مورد توجه قرار نگرفت. این آهنگ بسیار سرخوشانه و زیبا بود، و همان توالیِ بند و ردیف را داشت، مانند «All You Need is Love»»

کرمه آنی می خواهد تو را در بر بگیرد،

می خواهد درست بر سرت بکوبد،

بهتر است باهم باشید،

زیرا به زودی خواهید مرد......

 آلبوم Living in the Material World جرج هریسون، تنها آلبوم از یک بیتل است که منحصرا از عقاید و ارزش های هندی در هر عمقی حمایت می کند. «Give Me Love» می خوانَد:

  اُم م م م م م م م م م (واژه اُم در زبان هندی مشابه همان آمین در فارسی یا آمِن در انگلیسی است)
خدای من... التماس می کنم دستم را محکم بگیر.

این آغاز آهنگ در طرف اول آلبوم است که نتیجه می گیرد:

من در دنیایی مادی زندگی می کنم

زندگی در جهان ماده

کاش از این جا می رفتم [... و]

با لطف عالیجناب سری کریشنه

 از جهان مادی نجات می یافتم

 دو آهنگ در آلبوم Let It Be هست که معجزه در معناست. یکی از آن ها نام آهنگ است:

زمانی که خود را در روزگاری سخت می یابم

مادر مری [مریم مقدس] به سویم می آید

با واژه هایی حکمت آمیز می گوید: بگذار باشد (سخت نگیر)، بگذار باشد(سخت نگیر).

آهنگ دیگر «Across the Universe» است که جان لنون می گفت: «یکی از آهنگ های محبوبم بود. ابتدا آن را به بنیاد جهانی حیات وحش هدیه کردم، اما کار زیادی برای {توزیعش} نکردند و به همین دلیل آن را در آلبوم Let It Be گذاشتیم.»

عشقی جاودانه و بی پایان،

تمام وجودم را در برگرفته و می درخشد

مانند میلیون ها خورشید

عشق مرا صدا می زند

بارها و بارها از سراسر دنیا

Jai Guru Deva Om

هیچ چیز نمی تواند دنیای مرا تغییر دهد

هیچ چیز نمی تواند دنیای مرا تغییر دهد.

 اکنون دیگر ثابت شده که بیتل ها اولین گروه موسیقی غربی و محبوبی بودند که بر مردم اقصی نقاط دنیا تاثیر گذارده اند. استفاده آن ها از موسیقی و فلسفه هندی، به آگاهی گسترده مردم از فرهنگ هندی کمک کرده است؛ به ویژه برای کسانی که شاید به راه ها و روش های آشنایی دیگر با هند دسترسی ندارند.

در اسطوره شناسی هندو، ویشنو نمایانگر تکیه بر روی امواج نورانی و تابان در دسته هزار سر مار کیهانی شِش نَگَه است که حلقه زدن و پیچش او دور کره زمین را احاطه کرده است. شش نگه را می توان به عنوان یک متافور برای نمایش و تاثیرگذاری دید. هزار سر او می تواند نمادی از راه های مختلف برای فهم یک فرهنگ دیگر از طریق زیربنای فرهنگی و زبان ایشان باشد. ویشنو از میان ایشان، شاید تنها کسی است که می خواهد به ما بیاموزد: چگونه باید نتایج تاثیر فرهنگی را ادراک کرد، و بدان واکنش نشان داد، تا: «سخت نگیریم و بگذاریم باشد... Let it be»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۲ ، ۱۳:۵۲
زهره شریعتی

در قرن هفدهم با آمدن دکارت و گفته معروف «من می اندیشم پس هستم» فلسفه ناگهان از خواب قرون وسطایی خود بیدار شد. دیری نپایید که بعد از عصر روشنگری، تجربه گرایان (امپریسیستها) با تضعیف نقش عقل، فلسفه را به بینشی مبتنی بر حواس پنجگانه ناپایدار انسانی تقلیل دادند. با ظهور نیچه فلسفه صلابت خود را بازیافت، اما این بار با یک تفاوت؛ در قرون گذشته فلسفه منحصر به فیلسوفان بود اما با نیچه فلسفه برای همگان مطرح شد.

نیچه یکی از کسانی بود که مانند شوپنهاور، نقش اراده را در زندگی بشر جدی گرفت. البته استفاده او از میل به قدرت یا اراده معطوف به قدرت، به عنون حکمی کلی بی معناست. زیرا دارای همان عنصر همیشگی بدگمانی بیمارگونه است. نیچه در آغاز جوانی بسیار تحت تاثیر شوپنهاور بود.

به عقیده شوپنهاور، جهان تنها بازنمود است که با نیروی اهریمنی و فراگیر اراده و میل حمایت می شود. اراده شر، نسبت به ملاحظات انسانی کاملا کور است و در حالی که انسان ها علیه تجلی های آن که در اطراف خود می بینند (جهان) در تلاشند، زندگی سراسر رنجی را بر آنان تحمیل می کند. به گفته وی تنها راه رهایی ما همانا کم کردن قدرت میل و خواست است که جز با انکار نفس و زندگی زاهدانه میسر نیست. اما بدبینی شوپنهاور کاملا با طبیعت نیچه سازگار نبود.

تولد تراژدی، تحلیلی بی نظیر و خلاق از فرهنگ یونان باستان است که حکایت رویارویی خویشتنداری آپولونی با نیروهای تاریک و غریزی دیونوسوسی است (آپولون ایزد فرهنگ و تمدن) و دیونوسوس (خدای شراب و گیاهان). به عقیده نیچه، هنر والای تراژدی یونان از آمیزش این دو عنصر که سرانجام با منطق گرایی سطحی سقراط از بین رفت، سرچشمه گرفت. این نخستین باری بود که بر رکن تیره تر فرهنگ یونان تاکید شد و توصیف نیچه از آن به عنوان اساسی ترین عنصر در تراژدی یونان، به غایت بحث برانگیز بود.

در طول قرن 19 فرهنگ دنیای باستان محترم و مقدس بود. نظرهایی چون عدالت، فرهنگ و دموکراسی برای طبقه نوظهور متوسط و تصویری که از خود داشت، بسیار گیرا و جذاب می نمود و کسی حاضر نبود بپذیرد که تمام این ها اشتباهی بیش نبوده است. جنجال انگیزتر از این، استفاده پی در پی نیچه از واگنر و به اصطلاح «موسیقی آینده» او برای توجیه مباحث فلسفی خود بود. در این رابطه، نیچه به ناشر خود نوشت «هدف اصلی این کتاب شناساندن این معمای خارق العاده زمانه ما، ریچارد واگنر، و رابطه او با تراژدی یونان است».

از نظر او تنها واگنر بود که توانست دو عنصر آپولونی و دیونوسوسی را به سبک تراژدی یونان درهم بیامیزد. این تاکید بر عنصر پرقدرت دیونوسوسی وجه بارزی در فلسفه نیچه شد. او دیگر نمی توانست دیدگاه «نفی امیال بوداگونه» شوپنهاور را بپذیرد. در عوض این عنصر را در مقابل عناصری از مسیحیت قرار می داد که به نظر وی تمدن را تضعیف کرده بود. وی به فضایلی چون ترحم، فرونشاندن احساسات واقعی، و تعالی بخشیدن به خواسته ها که مسیحیت توصیه می کرد، حمله برد. معتقد بود که اخلاقیات و ارزش های جدیدی که با مبادی غرایز ما نزدیکتر است، باید جایگزین این ها شود.

از نظر نیچه خدا مرده و عصر مسیحیت به پایان رسیده بود. متاسفانه تاریخ قرن بیستم در وجه منفی خود نظر نیچه را ثابت کرد؛ و در وجه مثبت نشان داد که بسیاری از عناصر مثبت تفکر مسیحی اساسا وابسته به ایمان به خداوند نیستند.

واگنر فردی بود بی اندازه خودخواه و دارای قدرت شهودی فوق العاده. عشق مشترک او با نیچه به شوپنهاور هم دورانی گذرا بود. گرچه نیچه قبلا حاضر شده بود که اعتنایی به عناصر ناپسند زندگی خصوصی واگنر، نظیر رفتارها و باورهایی چون یهودستیزی، تکبر بیش از اندازه، خودداری از تصدیق توانایی دیگران و عدم درک نیازهای آنان نکند، ولی این چشم پوشی او هم حدی داشت. در سال 1876 نیچه در برنامه افتتاحیه اجرای اپرای حلقه نیبلونگ واگنر شرکت کرد. اما جنون خودبزرگ بینی و فساد به اصطلاح هنر برتر او به قدری آزارش داد که ناگزیر آن جا را ترک کرد.

دو سال بعد نیچه با انتشار مجموعه انسانی، بسیار انسانی، جدایی خود را از واگنر تکمیل کرد. ستایش نیچه از هنر فرانسوی، روانشناسی زیرکانه اش، تحقیر تظاهرات رمانتیک مآبانه و درک عمیق او از مسائل، همه برای واگنر غیر قابل تحمل شده بود. بدتر از همه آن که، این مجموعه عاری از هرگونه تبلیغ غیر سفارشی برای موسیقی واگنر بود. سبک نیچه همواره روشن، ستیزه جویانه و عقایدش بسیار فشرده و در عین حال بی درنگ قابل فهم بود. نیچه ترجیح می داد که به جای طرح استدلال های طولانی، آرای خود را در قالب یک سلسله جملات کوتاه و نافذ که به سرعت از موضوعی به موضوع دیگر در گذرند، مطرح سازد.

او در این کتاب تازه در حال یافتن زبان فلسفی خویش بود. این اثر سرشار از درک ها و دریافت های تحسین برانگیز روانشناسانه است. مضامین روانشناختی مندرج در آن از هرگونه پیوند استدلال منطقی عاری است. به همین دلیل بر کتاب او برچسب بی قاعده و بی نظام خورد. اما آرای او همان اندازه مستدل هستند که هر بحث مستدل محصور در هر نظام فلسفی منسجم دیگر.

به رغم این نواقص، این کتاب نیچه را به عنوان برجسته ترین روانشناس زمانه خود مطرح ساخت. این اثر با در نظر گرفتن شخصیت گوشه گیر و غیر اجتماعی او فوق العاده برجسته است. زیرا منزوی بود و به ندرت کسی را می شناخت. هیچ دوست نزدیکی نداشت و در سراسر زندگی تنها با معدودی انگشت شمار در ارتباط بود. بیش از آن به خود مشغول بود که بتواند وارد دوستی با دیگران شود.

پس چگونه توانست چنین آگاهی ژرفی از روان بشر به دست آورد؟ بسیاری از صاحب نظران بر این عقیده اند که منبع الهام او در این زمینه تنها واگنر بود، احتمالی که کاملا قابل قبول به نظر می رسد. در واقع واگنر مجموعه ای غنی از حالات روانی عجیب و غریب بود. البته صاحب نظران به این نکته کمتر توجه کرده اند که نیچه خود را نیز به خوبی می شناخت. خودی که شاید کمتر از ریچارد واگنر نامتعارف نبود.

نگاه روانشناسانه نیچه علی رغم منابع الهام معدود آن (فیلسوفی بیزار، خودبزرگ بین و سرخورده از بشریت، و موسیقیدانی به غایت خودبزرگ بین) کاربردی فراگیر دارد. دنیایی که نیچه در این کتاب ترسیم می کرد، همانا جهان مدرن و بی پروای آینده بود.

او در کتاب های دیگرش چون قضیه واگنر، دلیل جدایی خویش از واگنر را رویکرد مجدد او به مسیحیت کلیسایی و ساخت و اجرای اپرای پارسیفال دانست و این رابطه گسسته، دیگر هرگز ترمیم نشد.

آشنایی با نیچه، پل استراترن

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۱۳:۱۸
زهره شریعتی

با توجه به تاثیر هندیان بر هنر و ادبیات


 پس از جنگ جهانی دوم، به ویژه از دهه 60 میلادی تاکنون، تغییر بنیادین و شگرفی در نگرش غرب (به معنای اروپای غربی و آمریکای شمالی) به شرق رخ داده است. این تغییر نه تنها شامل تفاوت های جغرافیایی، ظاهری، نژادی، اجتماعی وسیاسی میان این دو، بلکه دربرگیرنده تغییرات اساسی در دیدگاه فرهنگ غرب به فرهنگ و ادیان شرقی است.

کالین کمبل در کتاب خود «شرقی شدن غرب» با الگو گرفتن از نگاه جامعه شناسانه ماکس وبر، تفاوت های دینی، فرهنگی و حتی ادبی هنری میان شرق و غرب را به خوبی تشریح و تبیین می کند. سپس براساس مدارک، مصادیق و مستنداتی از تاثیرات فرهنگ و ادیان شرق بر غرب، به خوبی از پس دفاع از نظریه خود برمی آید و آن را نوعی زایش جدید شرق در غرب توصیف می نماید. این مصادیق شامل مسائلی چون احیای طبیعت است که به طور خاص در مسائل زیست محیطی، گیاه خواری، طب کل نگر (هومئوپاتی) و جنبش های دفاع از حقوق حیوانات برجسته شده اند.

تحلیل کمبل از دلایل این تغییر که پس از جنگ جهانی دوم روی داده است، هم ریشه در نظر وبر دارد (فشار درونی جامعه به سوی عقل گرایی)، و هم تغییر نیازهای بشر معاصر، و صد البته تحولاتی که در نگرش دینی غرب نسبت به ادیان شرق رخ داد. تفاوت دیدگاه غرب و شرق در باب الوهیت و مهم تر از آن، بحران در تفسیر دینی از مسحیت در دهه 50 و 60 میلادی از جمله نکاتی هستند که کمبل در کتاب خود به طور مفصل بدان اشاره دارد.

الوهیت در مسیحیت غربی به صورت متشخص، انسان وار و وجودی متعالی توصیف می گردد که هم خالق است و هم ناظر بر جهان طبیعت و انسان ها. اما در شرق، الوهیت پیوندی عمیق با یک اصل ناانسان وار، نامتشخص و حاضر در همه عالم سرو کار دارد که جهان طبیعت و انسان ها به یک اندازه به وی نزدیک اند. هر چند الوهیت شرقی به ویژه هندی شامل خدایان متعدد یا تثلیث هندویی، نیروانه نامتشخص و غیر قابل توصیف بودایی، گوروها (معلمان) دین سیک، و تیرتهنکره ها و رستگاری یافتگان دین جین است. کمبل این دو نوع جهان بینی را به ترتیب به عنوان ثنویت مادی گرایانه و دیگری را وحدت وجود می داند.

بحران در جهان بینی غرب پس از تحولات جنگ جهانی دوم، بر مبنای نظر کمبل دو جنبه دارد: یکی در تفسیر دینی از مسیحیت، یعنی دیدگاه کهنه ای که با پیشرفت روزافزون علم مدرن تحلیل می رفت و از زیربنا ویران می شد، و دوم، در تفسیر عرفی و سکولار از دین که کمبل آن را به ظهور کمونیسم در اتحاد جماهیر شوروی و شکست مانیفست این نظام مربوط می داند. همچنین توجیه عقلانی تفاسیر سکولار از مسیحیت در غرب، ابتدا با اگزیستانسیالیسم نئومارکسیست (ژان پل سارتر) و جهان روانشناختی مکتب فرانکفورت (به ویژه مارکوزه)، و دومی با اسطوره زدایی لیبرال توسط بولتمن و پل تیلیخ صورت گرفت.

البته دیدگاه کمبل با وجود نگارش و استدلال های خوب و متقاعد کننده، قابل نقد نیز هست. اولا: جنبش نیوایج New Age که کمبل آن را نمونه ای کامل از زایش فرهنگ و ادبیات شرق در غرب می داند، هرچند اهمیت تحلیلی و روانکاوانه بسیاری دارد، اما شاید چندان هم نسبت به گذشته فرهنگ و دین غربی به ویژه ادیان رازآمیز یونان باستان و مکتب هنری رمانتیسیسم متفاوت و جدید نباشد. دوما: این نکته قابل پرسش است که آیا جهان بینی غرب را می توان تنها به مسیحیت و مارکسیسم تقلیل داد؟ اگر مسیحیت بحرانی را در دهه 60 میلادی تجربه کرد، همزمان با آن کمونیسم و مارکسیسم نیز بحرانی را طی کرد که در نهایت به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی منجر شد. و سوم این که: کمبل نسبت به تحلیل ساختاری در دوره پس از جنگ بسیار کم توجه است، به ویژه انفجار اطلاعات و ادوار اقتصادی پس از جنگ.

اکنون می توان بر مبنای دیدگاه کمبل نسبت به شرقی شدن غرب، تاثیر هندیان را بر ادبیات اروپای غربی و آمریکای شمالی بررسی کرد. دکتر پوروشوتَّمَه لعل[2]  در مقاله ای کوتاه به خوبی به این تاثیرات با نام بردن از آثار برخی نویسندگان، شاعران، هنرمندان و حتی موسیقی دانان غربی پرداخته است. برای نمونه به بررسی نمونه هایی از آثار چند تن از این هنرمندان می پردازیم:

 

تی.اس. الیوت

تاثیر هندی ها، چه هندو و چه بودایی، در تمام آثار شاعر، منتقد و نمایشنامه نویس انگلیسی (متولد آمریکا) تی. اس. الیوت (1965- 1888) قابل مشاهده است. به طور مثال سه شَنتی (برکات صلح) که به وِیست لَند (سرزمین بایر) نزدیک است، شعر طولانیِ (سروده در 1920) الیوت را عملا به یک اوپانیشاد تبدیل می کند، چون در سنت هندی تنها اوپانیشادها اجازه دارند که به دعای خیر سه گانه ختم شوند. چنان که الیوت بریهَدآرَنیَکَه اوپانیشاد را تایید و تصدیق می کند، توصیه های پَرَجاپَتی را به سه نوع شکل ذی شعور که نزد او چون مریدان و پیروان آمده اند، تغییر می دهد: خدایان، ضد خدایان، و بشر. در متن سنسکریت اصلی، پرجاپتی به خدایان توصیه می کند که منظم و منضبط باشند و خویشتن داری پیشه کنند، زیرا خدایان [ذاتا] تمایل به تکبرورزی دارند؛  و  از ضد خدایان می خواهد که مهربانی و رافت بورزند، زیرا به خشونت و شرارت میل دارند؛ و از بشر خواسته است تا بخشنده باشد، زیرا گرایش بشر این است که خویش را قربانی خودخواهی خویش کند. هرچند به نظر می رسد این شعر طولانی واژه هایی از یک اوپانیشاد در خود دارد، اما در حقیقت اوپانیشاد نیست، بلکه توسط یک مومن به مسیحیت، جرح و تعدیل یافته است.

الیوت هنگام جوانی در دوره ای تصمیم به تغییر دین به بودیسم گرفته بود، اما ناگهان منصرف شد. او بعدها برای عقب نشینی از نظرش دلیلی نیز ارائه کرد. وی گفت احساس کرده بوده که می باید [وجود] خود را از تمام میراث فرهنگی، مذهبی و دینی غربی خالی کند تا [بتواند] آداب و رسوم بودایی را در خود بپذیرد- کاری ترسناک تر و پرمخاطره تر از آن چه که وی [نسبت به آن] متعهد شده بود.

 

هرمان هسه

نامه هایی از نویسنده آلمانی هرمان هسه (1962- 1877) به مورّخ معاصر هند کالیداس نَگ[7] وجود دارد که تاریخ نگارششان تقریبا همزمان با وقتی است که هسه داشت رمان سیذارتا را می نوشت. وقتی آن ها در کنگره بین المللی صلح و آزادی در لوگانو سوییس در سال 1922 با یکدیگر ملاقات کردند، هسه کالیداس نگ را چنین توصیف کرده است: «مردی 31 ساله ،محققی از بنگال... با لبخندی طلایی قهوه ای.» نگ هم به نوبه خود هسه را با یک «برهمن واقعی از هند» مقایسه می کند.


نگ در نامه ای طولانی به هسه از پاریس در سال 1930، نوشت: «سیذارتا کتابی است که باید به تمام زبان های اروپایی ترجمه شود، زیرا در این کتاب است که ما احساس می کنیم برای نخستین بار شرق واقعی به غرب معرفی شده؛ نه شرق عاطفی/ تخیلی کیپلینگ[8] و نه شرق رمانتیک لوتی[9]». در 1951 که سیذارتا در انتشارات نیودیرکشن جیمزلافلین در نیویورک به انگلیسی ترجمه شد، در ادوار ادبیات آمریکا شوری برانگیخت، به ویژه میان دانشجویان مدارس عالی و دانشگاه ها.


بیتل ها

گروه موسیقی بیتل ها در تاثیرپذیری از هندی ها، دو دوره زمانی را طی کردند. اولین دوره در سبک بود که با سازهای موسیقی هندی به ویژه سیتار سروکار داشت. آلبوم موسیقی help! تنها تعداد کمی نُت در ابتدای آهنگ خود داشت. «Norwegian Wood» اولین آهنگ پاپ بود که به طور وسیعی از ساز سیتار در آن استفاده شده بود. در واقع مردم از خود می پرسیدند این چه گیتار جدیدی است که بیتل ها اختراع کرده اند! «Love to You» و «Tomorrow Never Knows» به عنوان آهنگ هایی شناخته می شوند که بیتل ها به واسطه آن به طور کاملا نمایان وارد سبک موسیقی هندی شده اند.

دومین دوره، تحت تاثیر فلسفه هندی بود. آهنگ «Sgt. Pepper's Lonely Hearts Club Band» کلا درباره مایا (به معنی عشق/ توهم یا فریب در زبان هندی است، اما در این آهنگ ایشان از آن به عنوان عشق سخن می گفتند). «آیا به عشق در نگاه اول اعتقاد دارید؟» پاسخی فی البداهه گرفت: «بله، مطمئنم که هر زمانی اتفاق می افتد.» «Getting Better» به روش خود واقع گریز است. و «Being for the Benefit of Mr.Kite» نوعی دیگر از مایا (فریب) است: واقعیت فریبنده ای از یک موضوع نمایشی (سیرک) و سرزمینی خیالی از تصورات ما (بادبادک [هایی در حال پرواز بر فراز سرها])

اکنون دیگر ثابت شده که بیتل ها اولین گروه موسیقی غربی و محبوبی بودند که بر مردم اقصی نقاط دنیا تاثیر گذارده اند. استفاده آن ها از موسیقی و فلسفه هندی، به آگاهی گسترده مردم از فرهنگ هندی کمک کرده است؛ به ویژه برای کسانی که شاید به راه ها و روش های آشنایی دیگر با هند دسترسی ندارند.

 

[2] دکتر پی. لعل (2010- 1929) استاد افتخاری زبان انگلیسی در کالج سنت خاویر کلکته (St.Xavier's College,Kolkata.( دکتر لعل درباره فرهنگ و ادبیات هندی در بیش از صد کالج و دانشگاه در انگلستان، آمریکا و استرالیا سخنرانی کرد. وی سال ها در کالج کلکته هرهفته بر روی ترجمه کامل مهابهاراته ویاسه به انگلیسی کار می کرد که تاکنون دویست و ده جلد از آن منتشر شده است. وی در زمره نویسندگان، مترجمان و شاعران هندی معاصر می گنجد. ترجمه خلاقانه او از مهابهاراته و رامایانه، همچون شعرها و داستان های کوتاهش، مخاطبان زیادی داشته و دارد.  

 [7] Kalidas Nag نویسنده هندی در قرن بیستم. م

[8] Kipling (1936- 1865) رودیارد کیپلینگ نویسنده انگلیسی. م

[9]  )  Loti1923- 1850) پیر لوتی نویسنده و جهانگرد فرانسوی که به ایران نیز سفر کرده است. م

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۵۲
زهره شریعتی