دینا

وبلاگ تخصصی ادیان شرق: زهره شریعتی

دینا

وبلاگ تخصصی ادیان شرق: زهره شریعتی

دینا

*دینا در آیین زرتشت، ایزدبانوی وجدان و دانش است. در آخرت شناسی زرتشتی، وقتی بی گناهی از پل چینوَد (صراط) عبور می کند، دینا با چهره ای بسیار زیبا به پیش باز او می آید. نام او برساخته از دین است، و از ریشه دی (به معنی دیدن) که از فارسی به عربی وارد شده است.
*از دین خواهم گفت؛ ادیان شرقی: زرتشت، هندو، بودا، جین، سیک، کنفوسیوس، تائو و شینتو.

پربیننده ترین مطالب

یک ذهن شگفت انگیز

سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۵۵ ب.ظ

زندگی و نویسندگی هرمان هسه

فرشید عطایی

هرمان هسه شاعر، رمان نویس و نقاش آلمانی سوییسی است که گرگ بیابان، سیذارتا و بازی مهره شیشه ای، جزو معروف ترین زمان های او هستند. هر یک از این رمان ها در جست جوی یافتن صحت، اصالت و خودشناسی هستند. ماری گوندرت، مادر هسه سال 1842 در هندوستان به دنیا آمد. مادر هسه درباره دوران کودکی اش می گوید «کودک شادی نبودم.» همان طور که بین مبلغ های مذهبی آن دوران مرسوم بود، وقتی پدر و مادر ماری برای انجام ماموریت مذهبی شان به هندوستان رفتند، او را که دختری 4 ساله بود در آلمان گذاشتند. مادر هسه در نوجوانی تلاش کرد مقابل پدرش هرمان گوندرت تمرد کند، ولی بالاخره دست کشید و تسلیم شد.

یوهان هسه، پدر هسه فرند یک پزشک بود که سال 1847 در یکی از شهرهای کوچک استونی به دنیا آمد. دکتر هسه مثل دکتر گوندرت، آدم مستبدی بود. یوهان هسه وقتی ازدواج کرد، در خانه پدرزنش زندگی کرد. ولی چون آن جا خانه شلوغی بود، سال 1889 برای اولین بار دچار حمله عصبی شد و بقیه عمرش را با حمله های عصبی، گریه و سردرد سپری کرد.

یوهان هسه از اقلیت بزرگ آلمانی های منطقه بالتیک بود که در آن زمان جزو امپراتوری روسیه بود، برای همین پسرش هرمان در زمان تولد، هم شهروند آلمان محسوب می شد و هم روسیه. یوهان هسه پنج فرزند داشت که دوتای آن ها در زمان کودکی از دنیا رفتند. پدر هرمان هسه در انتشاراتی مشغول به کار شد که به طور تخصصی متن ها و درس نامه های مذهبی منتشر می کرد. آن زمان هرمان گوندرت، پدربزرگ مادری هسه، مدیر این انتشارات بود و بعد از او یوهان هسه در سال 1893 مدیریت آن جا را به عهده گرفت.

هسه در خانواده ای اهل اسواب، ناحیه ای در جنوب غربی آلمان به دنیا آمد و از میراث آلمانی بالتیک پدرش به عنوان یک واقعیت مهم و بالقوه در گسترش هویت خود یاد کرده است. درباره پدرش می گوید «همیشه مثل مهمانی به نظر می رسید که مودب و تنها بود و دیگران حرف هایش را درست نمی فهمیدند.»

قصه هایی که پدر هسه از استونی تعریف می کرد، موجب می شد به تدریج احساس مذهبی با رویکرد مقایسه ای در وجود هسه جوان شکل بگیرد. او جایی می نویسد «دنیا شاد و باوجود مسیحی بودن آن، پرنشاط بود... بزرگ ترین آرزوی مان این بود که به ما اجازه دهند استونی را ببینیم... جایی که زندگی رنگارنگ و شادی داشت.» حس بیگانگی هرمان هسه با خرده بورژواهای اسواب، به دلیل رابطه با مادربزرگش، جولی گوندرت بیشتر شد، چون میراث فرانسوی سوییسی مادربزرگش اجازه نمی داد با آن محیط سازگار باشد.

هرمان هسه از سال های اولیه زندگی برای والدینش بچه لجوج و سرسختی بود. ماری مادر هرمان، در نامه ای به شوهرش می نویسد «این کوچولو سرزندگی ویژه ای درون خود دارد، یک نیروی باور نکردنی، یک اراده قوی و با این که چهار سالش است، ذهن حیرت انگیزی دارد. چطور می تواند تمام این ها را بیان کند؟ این درگیری درونی با خوی بی رحمانه اش و آشفتگی پرشورش مرا نگران می کند. خدا باید این روح پرغرور را سروشکل دهد، آن وقت به انسان شریف و باشکوهی تبدیل می شود. ولی به خودم می لرزم وقتی به این موضوع فکر می کنم که اگر تربیت بچه ما که شخصیت پر شور و حرارتی دارد، اشتباه یا ضعیف باشد، ممکن است به چه آدمی تبدیل شود!» هسه از همان اولین سال های مدرسه، نشانه هایی از افسردگی داشت.

هرمان گوندرت، پدربزرگ مادری هرمان که دکترای فلسفه داشت و به چند زبان مسلط بود، هسه جوان را به مطالعه زیاد تشویق می کرد و کتابخانه خود را که مملو از آثار ادبیات جهان بود، در اختیار او می گذاشت. همه این ها موجب شد این حس درون هسه شکل بگیرد که او شهروند تمام جهان است. او جایی می نویسد «پس زمینه خانوادگی ام به پایه و اساسی برای انزوا، کناره گیری و مقاومتم مقابل هرگونه حس ملی گرایی تبدیل شد و تمام زندگی مرا به همین شکل تعریف کرد.»

هسه جوان عشق به موسیقی را با مادرش شریک بود. در خانواده او موسیقی و شعر اهمیت داشت. مادرش شعر می گفت و استفاده پدرش از زبان شاعرانه در موعظه ها و نوشتن رساله های مذهبی، معروف بود. اولین الگوی هسه برای هنرمند شدن، برادر ناتنی اش تئو بود که با ورود به کنسرواتوار موسیقی در 1885 مقابل خانواده اش شورش کرده بود. هسه از خود توانایی و نبوغ برای سرودن شعر نشان داد و تصمیم گرفت نویسنده شود.

 مارس 1892 شخصیت طغیانگر هسه در مدرسه خود را نشان داد و یک بار از مدرسه فرار کرد. روز بعد او را در مزرعه ای پیدا کردند. هسه چند مدرسه عوض کرد و اختلاف شدیدی با پدر و مادرش پیدا کرد. در ماه مه پس از تلاش برای خودکشی، مدتی را در موسسه ای زیر نظر و مراقبت کریستوف فردریش بلومهارت، عالم الهیات و کشیش گذراند و مدتی را هم در تیمارستان. سال 1893 تحصیل مقدماتی را تمام کرد. از همان سال ها با آدم های بزرگ تر از خودش نشست و برخاست می کرد.

هسه بعد از آن شاگرد کتابفروشی شد، ولی بعد از سه روز رهایش کرد. اوایل تابستان 1894 در کارگاه تعمیر ساعت های برج در کالو یک سالی شاگردی کرد، ولی کار تکراری و کسل کننده لحیم کاری و سوهان زدن، موجب شد سراغ فعالیت دیگری برود. اکتبر 1895 دوباره شاگرد یک کتابفروشی در توبینگن شد، اما این بار با علاقه. هسه بعدها تجربه دوران مدرسه مسیحی مالبرون را در یکی از رمان هایش به نام زیر چرخ نوشت.

وظیفه هسه در کتابفروشی توبینگن، مرتب کردن، بسته بندی و بایگانی کتاب ها بود. بیش از آن که وقت صرف دوستانش کند، کتاب می خواند. هسه نوشته های دینی را مطالعه می کرد و بعدها کتاب های گوته، لسینگ، شیلر و چند متن درباره اسطوره های یونان می خواند. سال 1895 خواندن کتاب های نیچه را شروع کرد که اندیشه هایش تاثیر زیادی بر رمان های او گذاشت. کم کم از نظر مادی مستقل شد و روی کتاب های نویسنده های رمانتیک آلمانی متمرکز شد.

هسه به خاطر عدم ادامه تحصیل، در موقعیت های اجتماعی مشابه همسن و سالانش که در دانشگاه درس می خواندند، احساس بی عرضگی کند. سال 1896 یکی از شعرهایش به نام مریم مقدس در مجله ای منتشر شد. پاییز همان سال اولین دفتر شعرش را با نام آوازهای عاشقانه منتشر کرد که حجم زیادی هم نداشت. مجموعه نثرهایش هم به نام یک ساعت پس از نیمه شب در سال بعد منتشر شد. اما هر دو کتاب از نظر تجاری شکست خوردند. او دچار شوک شدیدی شد. مادرش گفته بود این شعرها دنیوی، غیر مذهبی و حتا به شکل مبهمی گناه آلود هستند. هسه از پاییز 1899 در کتابفروشی قدیم و معروفی در بازل مشغول کار شد. سال 1900 به دلیل مشکل چشمی از خدمت سربازی معاف شد. این مشکل بینایی و اختلالات عصبی و سردردهای مزمن، بر تمام زندگی او تاثیر گذاشت. کم کم با کار در نشریات دستمزد گرفت.

مادرش سال 1902 پس از یک دوره بیماری طولانی و دردناک از دنیا رفت. نتوانست در مراسم خاکسپاری مادرش حاضر شود، می ترسید این قضیه موجب وخامت افسردگی اش شود. به دلیل نقد های کم کم مثبتی که روی کتاب هرمان لاشر او منتشر شد، ناشری به کارهای هسه علاقه مند شد و با انتشار رمان پیتر کامنتستیند که سال 1903 آزمایشی و سال بعد به طور عادی منتشر شد، هسه به پیشرفت و موفقیت رسید. او دیگر می توانست زندگی اش را از راه نویسندگی بگذراند. رمان پیتر کامنتستیند در آلمان به کتاب معروف و مردم پسندی تبدیل شد.

هسه با شروع جنگ جهانی اول در 1914، داوطلبانه در ارتش ثبت نام کرد و می گفت نمی تواند آرام وبا خیال راحت کنار بخاری گرم بنشیند، در حالی که نویسنده های جوان دیگری در جبهه می میرند. وضعیت جسمی او برای جنگ مناسب تشخیص داده نشد، ولی او را برای مراقبت از اسیران جنگی پذیرفتند. هسه که ظاهرا از شور و شوق و حرارت عمومی ناشی از جنگ که در آن زمان غالب بوده مصون بود، از روشنفکران همتای خود خواست دچار ناسیونالیسم جنون آمیز و نفرت نشوند.

در پی انتشار این مقاله، هسه خود را در میانه یک نزاع جدی سیاسی دید و مورد حمله مطبوعات آلمان قرار گرفت، نامه های نفرت آمیز دریافت کرد و از دوستان قدیمی اش دور شد. البته دوستانی چون تئودور هئوس و رومن رولان نویسنده فرانسوی او را حمایت کردند. هسه سال 1917 در نامه ای به رولان نوشت «تلاش من برای گفتگو از عشق در میدان سیاسی شکست خورد.»

مرگ پدر هسه در مارس 1916، بیماری شدید پسرش مارتین و اسکیزوفرنی همسرش، زندگی او را دچار بحران های عمیق تری کرد. مجبور شد نزد روان شناسان برود و در همین مسیر با کارل گوستاو یونگ آشنا شد. هسه در طول سه هفته، رمانش به نام دمیان را که قرار بود در پی اعلام آتش بس سال 1919 منتشر شود، با نام مستعار امیل سینکلر منتشر کرد.

هسه در این سال به زندگی عادی بازگشت، اما زندگی خانوادگی اش نابود شده بود. همسرش به شدت عصبی بود. حتی پس از درمان، هسه به آینده زندگی مشترک با او خوش بین نبود. از هم جدا شدند و بچه های آن ها در پانسیون ها و خانه افراد فامیل بزرگ شدند. ابتدا به خانه کوچک روستایی در نزدیکی لوکارنو و بعد به شهر کوچک مونتانیولا رفت. محیط های متفاوت موجب شد بتواند کار نویسندگی را پیش ببرد و کار نقاشی را شروع کند. سال 1922 رمان معروفش سیذارتا منتشر شد. سال 1942 بار دیگر ازدواج کرد، ولی این ازدواج هم روی ثبات و آرامش ندید. سال 1923 شهروند سوییس شد.

سال 1931 کتاب بازی مهره های شیشه ای را منتشر کرد که آخرین کتاب مهم او بود. سال 1946 هم جایزه نوبل ادبیات را گرفت. اواخر عمرش را به نگارش داستان کوتاه و نقاشی با آبرنگ و نامه نگاری با طرفداران گذراند، تا در 9 اوت 1962 درگذشت.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۱۵
زهره شریعتی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">