عوامل فرهنگی موثر بر مدرنیسم ادبی
از مهم ترین مواردی که ادبیات نخستین دهه های قرن بیستم با تکیه بر آن ها مدرن خوانده می شود، می توان به این ترتیب نام برد:
الف: فقدان زمینه هستی شناسی یا آنتولوژیک: رواج اعتماد به نفس انسانی به دلیل رشد علم تجربی و رشد فزاینده این تصور که علم می تواند تمام هستی را تبیین کرده و توضیح دهد.
1. در کتاب مدرنیسم به منزله مسأله ای فلسفی (1999) رابرت پیپین نشان می دهد که چگونه مدرنیت با اعتماد فراوان به قدرت حاکمیت علم، تعریفی تماماً علمی از انسان و طبیعتش ارائه می دهد و در نهایت نیز با نوعی فرگشت رمانتیسم را در خود می پرورد. این تحول در نظر پیپین به مثابه نوعی بازگشت به ارزش های قرون وسطایی نیست؛ بلکه نوعی بازنگری در ارزش گذاری های خودِ عصر روشنگری است. به زعم وی، متفکرانی عصر مدرنیته، از شارل بودلر تا نیچه و دیگران، به گونه ای افراطی میراث مدرنیته را با درس هایی درهم می آمیزند که از رمانتیسم برگرفته اند. به عقیده وی، مشکل بزرگ مدرنیته این بود که به اندازه کافی مدرن نبود.
2. صنعتی شدن جامعه اروپا؛ انقلاب صنعتی که در قرن هجده آغاز شد در قرن نوزدهم سرعتی بی حد و حصر یافت. پیدایش اتحادیه های کارگری و به دنبال آن ادبیات خاص این طبقه و متفکران جهان صنعتی.
3. همراهی عقاید مسیحی و نظام سرمایه داری.
4. دید انتقادی به متون مقدس و چالش هایی که برای رمزگشایی این متون به وجود می آید. رویکرد های جدید به ادبیات و همین طور به کتاب مقدس، شکستگی تقدس این متون را در پی داشت. ناقدان ادبی همچون یک جرّاح یا زیست شناس قرن نوزدهمی، با بی اعتنایی به کتاب مقدس، به کالبدشکافی متون دینی دست زدند، مطالب و مضامین موجود در آن ها را موشکافانه ریشه یابی کردند، به تمام دیوارهای آن سر کشیدند و زبان شناسان هم کلمه به کلمه این متون را بررسی کردند. یافته های جدید عقاید دنیایی مذهبی اروپا را بیش از پیش لرزاند.
5. همه گیر شدن نظریه فرگشت یا تکامل داروین: اثر عظیمی بر تمام ساحت های جامعه غرب گذارد. حتی فیلسوفان نیز از وی تأثیر گرفتند، چنان که نیچه فیلسوفی داروینیست است. و نظریه تکامل در آثار وی چون سایه ای همه جا به چشم می خورد.
6. پیدایش شناخت از دیگر فرهنگ ها. آشنایی محققان اروپایی با فرهنگ های متنوع مستعمرات شان، باعث تمایل ایشان به فرهنگ های بیگانه شد. این تمایل در ادبیات نیز بازتاب پیدا کرد؛ به طوری که درکارهای ادبی دوره مدرنیسم می توان ردپای اندیشه هایی چون بودیسم را مشاهده کرد.
ب: تغییر در عقاید فلسفی
یکی از مشکلاتی که سیر راه پژوهشگران برای مطالعه ارتباط میان مدرنیسم و فلسفه پیش می آید، این است که بیشتر کسانی که اندیش های مدرنیسم را در ادبیات و هنر قرن 19 و 20 پایه ریزی کردند، خود عقاید ضد مدرنیستی داشتند و این تناقضی برجسته در مدرنیسم است.
مدرنیسم در دین نیز در آخر قرن نوزدهم ایجاد می شود. این حرکت مدرنیسم علمی و دین باوری سنتی را رد می کند. حرکتی در کلیسای کاتولیک صورت گرفت که سنت های کاتولیکی را در پرتو معارف فلسفی تاریخی و روانشناسی قرن نوزدهمی داشت و همچنین معتقد به آزادی عقیده بود.
ج: حرکت به سوی عرفان و نماد به منزله راه هایی برای بازیابی تقدس در ماهیت پدیده ها و بازسازی زمینه هستی شناسی پایدار