فیلسوفان دوران مدرن (5)
هگل (1831ـ 1770)
هگل نخستین کسی است که مدرنیته را از دیدگاه تاریخی و در چارچوب یک نظام فلسفی بررسی نموده است . هگل معتقد است که تاریخ جهان، تاریخی تکامل گرایانه و دارای پیشرفتی برگشت ناپذیر است. سه مفهوم پیشرفت، برگشت ناپذیری و تعطیل ناپذیری از ویژگی های مهم فلسفه هگل هستند.تاریخ حرکتی رو به جلو دارد و تاکنون سه مرحله را پشت سر گذاشته است: نخستین مرحله تاریخ از شرق آغاز می شود، دومین مرحله شامل یونان است که با روم پیوند یافت، و در سومین مرحله روح تاریخ به اروپای مدرن می رسد.
از دیدگاه هگل، عقل بر جهان، یعنی عالم روح و عالم طبیعت حاکمیت دارد و هر آنچه عقلی است واقعی و آنچه واقعی است عقلی است. بنابراین روزگار مدرن نمودار عالی ترین مرحله تکامل و نشانه برتری تمدن آن نسبت به تمدن پیشین است. مهم ترین اصل زمانه مدرن از نظر هگل، اهمیت یافتن روح ذهنی است. این اصل هم پیدایش مدرنیته و هم بحران هایش را توضیح میدهد. حق آزادی انسان، قلب و مرکز تمایز روزگار مدرن از روزگار باستان است. این آزادی به همراه خود خرد گرایی، حق انتقاد و استقلال را هم پیش می آورد و بر اساس همین اصل، زندگی اجتماعی، سیاسی و دینی همپای علم و هنر شکل گرفته اند.[1]
بخش سوم درس گفتارهای تاریخ فلسفه هگل که عنوان فلسفه مدرن دارد، وی توضیح می دهد که دوران مدرن آن روزگاری است که آدمی خود را پیش از هر چیز محصول مناسبات انسانی و اجتماعی می یابد، و نگرش به درون خود، یا دقت به نسبت خود با امر مقدس را نابسنده می یابد، و در پی آن برمی آید که از شرح نسبت خود با دیگران آغاز کند «جهان مدرن همین نیروی بنیادین ارتباط است، و متضمن واقعیتی است که بنا به آن به طور آشکار برای فرد ضرورت دارد که به این مناسبات وجود بیرونی وارد شود... در حالی که در دوره های گذشته شهامت امری فردی بود، شهامت مدرن در این نیست که هرکس بنا به رسم شخصی خود عمل کند، بل استوار است بر ارتباط هرکس با دیگران، و همین سازنده قابلیت هرکسی است.»[2]
دو ویژگی اصلی نظام فکری هگل این هاست: اول این که او نظریه کانت را مبنی بر این که شناخت از یک سو نیازمند عناصر تجربه است و از سوی دیگر نیازمند مقولاتی است برای تفسیر تجربه، بسط و پرورش داد. او مانند کانت معتقد بود که ذهن مقولات را عرضه می کند، اما برخلاف کانت استدلال می کرد که نیازی نیست اشیا فی نفسه بیرونی را به عنوان علل تجربه فرض کنیم. آن چه ما جهان مادی تلقی می کنیم، در واقع محصول ذهن است. جهان محصول ذهن مطلق است که متمایز از اذهان فردی و دربردارنده آن هاست. بنابراین ماده و خمیره واقعیت، روحانی است نه معنوی. دومین ویژگی آن نیز این است که مفهوم دیالکتیک را در مورد عملکردهای طبیعت و تمدن انسانی به کار برد. هگل معتقد بود که کارکردهای عقل اساساً دیالکتیکی است. یعنی ابتدا باید وضع و حالت یا گزاره ای را در نظر گرفت (تز) سپس آن را با سلب و نفی اش (آنتی تز) مقابله کرد؛ سرانجام این دو را در قضیه سومی (سنتز) آشتی داد که در آن دو طرف مضوع در یک وحدت بالاتری به هم ملحق می شوند. اگر طرز کار عقل چنین است، پس طرز کار جهان هم باید همین باشد: آن چه عقلی یا معقول است، واقعی، و آن چه واقعی است، عقلی یا معقول است.[3]