یوری میخایلوویچ پولیاکوف
در سالگرد تولد هرمان هسه، هرچه بیشتر داستان های او را بازخوانی می کنیم، بیشتر پی به وجود تاثیری می بریم که از نویسنده روس، داستایوسکی گرفته است. نه تنها از او تاثیر گرفته، بلکه جاهایی کاملا به تاسی از او قلم می زده است.
هسه اولین نوشته هایش را در 20 سالگی منتشر کرد. اولین نوشته هایش بیشتر شعر و یادداشت های سفر بود و هسه بسیار سفر می کرد. سال 1904 اولین رمانش را با عنوان پیتر کامنستیند منتشر کرد که با آن مشهور شد.
نازی ها در زمان هیتلر کتاب های این نویسنده محبوب را ممنوع کردند. به همین دلیل و دلایل دیگری اقامت دائم در سوییس را برگزید و پس از دریافت جایزه نوبل به خاطر رمان بازی تیله های شیشه ای در سال 1946، در همان دهکده مونتانیولای سوییس به خاک سپرده شد.
هسه یک بار هم به روسیه نرفت و هیچ گاه به تحول اجتماعی این کشور علاقه ای نشان نداد، اما این باعث نشد شور و شوق نسبت به ادبیات روسیه را در غرب احساس نکند و به آن احساس وابستگی نداشته باشد. به سختی می توان میان خبرنگاران، دوستان یا آشنایان هرمان هسه کسی از روسیه یا مهاجری روسی را مشاهده کرد. اولین نویسنده روسی که هسه در 1890 کشف کرد، تورگینف بود که غرب اروپا را شگفت زده کرده بود. در می 1895 این نامه را به دوست خود تئودور رومالین نوشت «این اسلاوهای مدرن را دوست ندارم، البته به جز نوشته هایی که از تورگنیف خوانده ام. چون در روسیه پس از لرمانتوف و پوشکین دیگر نویسنده بزرگی تربیت نشد، این نیهیلیسم ناتورالیسم بدبین چیز عجیبی است.»
هسه در نامه دیگری درباره تورگینف می گوید «می توان بین یک نویسنده آلمانی و اسلاوی شباهت هایی یافت؛ هر دو در پی دستیابی به رویاهای خود و جهان یگانه اند، اما اسلاو به رویاهای خود، به کار خود و پیش از همه به خودش ایمان ندارد.»
نقطه عطف در زندگی هسه، جنگ جهانی اول است که به شدت موقعیت اجتماعی و ادبی او را تغییر داد. رویدادهای اروپا توجه او را به یکی از شرکت کننده های این جنگ، یعنی روسیه و ادبیاتش جلب کرد. هسه در بررسی کتاب کارل نتسلیا، مورخ ادبی و بیوگراف داستایوسکی، تلاش می کند به این سوال پاسخ دهد که چه چیز، اروپای غربی را از مردم روس متمایز می کند؟
او در این باره می نویسد «روسیه در قرون وسطا با نقش نداشتن در مبارزه با مسیحیت باستان و بعدها با این که نقش مهمی در عهد رنسانس نداشت، به کلی از غرب اروپا جدا افتاد و به همین دلیل فقط در زمان های اخیر توانست قدرتش را به جهان نشان دهد. موج قدرتمند و سهمگینش چنان آن ها را درهم می شکند و خرد می کند که صدایش را می توان شنید. سخن درباره ادبیات نیمه دوم قرن نوزدهم روسیه است، به ویژه رمان های تولستوی و داستایوسکی که ادبیات غرب اروپا را درهم می شکند.»
روح روسی، به ویژه احساس، نفس یا یک خدایی و بی خدایی، به عنوان مخالف خردگرایی غربی، حامل اعتقاد مردم روس مقابل غرب بوده و وجود خدا در این نوشته ها چهره غرب را متزلزل کرده است. این دست قضاوت ها اواخر قرن نوزدهم در محفل روشنفکرهای غربی رواج پیدا کرد. اتفاقی نیست که هسه هنگام صحبت درباره روسیه قبل از هر چیز از ادبیات آن سخن به میان می آورد. با چنان عشق ازلی که به نظر او می توان با نوشته های تولستوی و داستایوسکی در کالبد اروپای غمگین و ناامید پس از جنگ جهانی اول دمید. نویسنده تاکید می کند ما اروپایی هستیم و باید به صدای پنهان روسیه گوش کنیم. «ما اروپایی هستیم» کنایه ای برای رفتارهایی است که این نگاه را از نگرش های دیگر متمایز می کند.
با افزایش جنگ و شورش در روسیه و قدرت گرفتن کمونیسم در آن و سپس در آلمان، دیدگاه هسه نسبت به روسیه تغییر کرد. اصلی ترین تغییر، مقاله ای از هسه در 1919 درباره داستایوسکی است که در آن می نویسد «احساس، بحران بزرگ معنوی است که گریبان غرب را گرفته است. جنگ و انقلاب، اروپا را به سمت هرج و مرج و فروپاسی سوق داده است. تمدن اروپایی به پایان خود نزدیک می شود، عصر جدیدی در پیش است. پیروزی هرج و مرج.»
از نظر هسه، سرآمد این هرج و مرج ها نویسنده ابله و برادران کارامازوف است. به عقیده او، هرج و مرج، پیش کشیدن تناقض ها برای رسیدن به وحدت و یگانگی است. این یعنی حذف تمام مفاهیم سنتی. سال ها بعد هنگامی که از هسه درباره داستایوسکی پرسیدند گفت «داستایوسکی برای من چیزی بالاتر از مجموعه نوشته های اوست؛ نویسنده رمان برادران کارامازوف و نه چیزی بیش از این.»