علم باوری و اروپامحوری در مدرنیته
در میانه رمان کوه جادوی توماس مان، با شخصی
آشنا می شویم به نام نافتا که می گویند توماس مان او را بر اساس الگوی دوستش،
گئورگ لوکاچ، فیلسوف جوان مجاری ساخته بود. نافتا به متفکر تلخ اندیشی تبدیل شده
که از جامعه و اخلاق بورژوایی متنفر است. یکی از مهم ترین درونمایه های این رمان،
تقدیر فرهنگ اروپایی است. بحث نافتا نمونه خوبی است از آن شیوه رویارویی با مدرنیته
که ما امروز از آن با صفت رمانتیک یاد می کنیم. زیرا ماسونی به نام ستمبرینی که هم
بحث نافتاست و هوادار مدرنیته، نیاز زمانه را راه تمدن اروپایی به سوی خرد کلاسیک
می داند.
نافتا در مورد مفهوم مدرنیته محافظه کار می گوید که مدرنیته
در ضدیتش با سنت ها راستگو نیست، بلکه همواره به زندان سنت ها باز می گردد، مسیر
تاریخ را به جای مشیت الاهی می نشاند و حکم عقل را به جای فرمان های کتاب مقدس،
نظام آموزشی اش ریشه در سده های میانه دارد و شکلک خنده آوری بیش نیست. نافتا به علم جدید بی اعتماد است «علم از لحاظ فلسفی ناگزیر
خواهد شد شان زمین را که تعالیم کلیسا در نگهداری آن می کوشید دوباره به آن
بازگرداند». بر اساس این برداشت از حقیقت که از برخی جهات یادآور دیدگاه
نیچه است، نافتا فردگرایی بورژوایی را به باد حمله می گرفت.
تصویر مدرن از سرشت انسان نیز جدا از ظاهر آراسته و یقینی
خود، ماند پسامدرنیسم چندان یکه و دارای همخوانی درونی نیست. خردورزی آسیایی ها سابقه ای بسیار بیش از اروپا داشته است. این
دانشمندان مسلمان بودند که صفر را به عنوان مبدا اعداد می شناختند نه یونانی که
تمدن مدرن اساس خود را از سیاست و دموکراسی و اقتصاد گرفته تا هنر، آن می داند.
حتا بومیان سرخپوست هم زنان و کودکان حق رای داشتند و در تصمیم حیاتی اجتماع خود
شرکت می کردند. خیلی پیش از این که اروپا بهایی به ایشان دهد. رییس قبیله خادم قبیله بود
نه حاکم.
جان لاک، یکی از فیلسوفانی که قرارداد اجتماعی را سرچشمه
مشروعیت دولت ها دانست و به این اعتبار از مهم ترین آغازگران لیبرالیسم خوانده می
شود، آزاد اندیش بود اما فقط در مورد اروپاییان. به غیر اروپایی ها که می رسید،
نظری دیگر می داد. او شعور بومیان سرخپوست را در حد آگاهی کودکان و حتی ابلهان و
بی سوادان می دانست و به صراحت اعلام که ایشان توانایی کار عقلانی ندارند.
دیوید هیوم فیلسوف شکاکی که آزاد فکری امروز مدیون نوشته های اوست، می گفت سیاه پوستان به طور طبیعی در مرتبه ای نازل تر از سفیدپوستان قرار می گیرند. و تاکید کرد که میان سیاهان نه هنر یافت می شود و نه علم.
امانوئل کانت که امروز در آزادی خواهی او کسی تردید نمی
کند و در زمینه سیاست و مسائل اجتماعی و به ویژه در آموزش و پرورش جدید متاثر از
انقلاب فرانسه و جمهوری خواهی بود، اعلام کرد بومیان آمریکایی و سیاهان در توانایی
های فکری خود نسبت به کلیه نژادهای دیگر در مرتبه نازل تری قرار دارند. حتا ولتر، روشنگری که در برابر جزم های کلیسا شجاعانه
ایستاد، در یکی از نوشته هایش آورد که به فرودستی سیاهان اعتقاد یافته است.
اروپامحوری به معنای باور به برتری فرهنگ اروپایی مسیحی،
اصل مورد قبول بسیاری از فیلسوفان سده اخیر اروپا بوده است. جان استوارت میل که مهم ترین فیلسوف لیبرال است، اعتقاد
داشت که وجود حکومت دموکراتیک وابسته به مدنیتی پیشرفته است، همانند مدنیت
اروپایی، و بیشتر مردمان غیر غربی لایق آن نیستند که حکومتی از آن خود داشته
باشند. آن ها نیازمند حکومتی مستبد هستند که با نیت خیرخواهانه حکومت کند، و چه
بهتر که این حکومت زیر نظر مستقیم اروپاییان اداره شود.
البته در میان اندیشگران اروپایی به متفکرانی چون مونتنی نیز برمی خوریم که آدمخواری اروپایی ها را بارها خطرناک تر از آدم خواری وحشیان و بومیان می دانستند و با آثار دیدرو آشنا می شویم که مخالف استعمار بود. شمار متفکران رادیکال بارها کمتر از واپسگرایان بود. از یاد نبریم که هگل در فلسفه تاریخ خود آفریقا را خارج از جریان تاریخ قرار داده بود. او که تقریبا هیچ چیز از این قاره و تاریخ آن نمی دانست، حکم داد: انسان در آن قاره در حال چنان درنده خویی و توحشی است که امکان برخورداری از هیچ یک از اجزای ذاتی تمدن را ندارد...»
هگل به صراحت می گوید که «تنها پیوند اساسی سیاه پوستان با
اروپاییان بندگی است» و بردگی را می ستاید، زیرا «میان سیاه پوستان حس انسانی
بیشتری را بیدار کرده است»، و معتقد است که هنوز بردگی فایده هایی دارد ولی
سرانجام روزی از بین خواهد رفت. نژاد نکته مرکزی سخن اروپامحور مدرنیته در اوج شکوفایی
سرمایه داری بود. بنجامین دیزرائیلی اعلام کرد «همه چیز نژادی است، جز نژاد حقیقت
دیگری وجود ندارد». سخن نژادی بیشتر مدیون علم باوری بود تا برداشت های انسان
شناسانه فیلسوفان روشنگری.
به نکته ای باید توجه داشت و آن این که بردگی موقعیتی
اجتماعی بود و امکان داشت کسی از بردگی رهایی یابد. اما در نظریه نژادی، امکان
ندارد که رنگین پوستی از شرّ نژاد و رنگ خود خلاصی یابد. علم باوری در خدمت نژادپرستان درآمد و حتی نظریه های داروین
و گزینش طبیعی، اسلحه ای در خدمت ایشان شده بود.
آیا نمی توان همچون پل فیرابند گفت که علم فقط یکی از سنت
ها میان دیگر سنت هاست و هیچ جنبه مقدسی ندارد؟ اساس علم مدرن و حتا ریاضیات جدید خردباورانه است. اگر
پیروزی مطلق خردباوری و شمول آن بر تجربه و تجربه گرایی در دوران مدرن شکل نمی
گرفت، علم چنین پیشرفتی نمی کرد و قاعده ها و قوانین آن چنین شکل نمی گرفتند.
بنیاد متافیزیکی این علم باور به نیروی متعالی خرد انسانی است.
کانت از ایده ای در علوم یاد می کرد که نشان می دهد او
متوجه این مبانی بود و بارها بیش از پیروانش در سده نوزدهم و پوزیتیویست ها به
مساله حساس بود «هیچ کسی نمی کوشد تا دانشی را ایجاد کند، به آن که مینویی (ایده
ای) را در بن آن نهد.» (سنجش خرد ناب، کانت، ترجمه ادیب سلطانی، تهران 1362، ص 867)
در نگرش انتقادی به علم که پوزیتیویسم همواره آن را واکنش
باورهای خرافاتی به علم یا نتیجه بی خبری عظیم ناقدان از سازوکار پیشرفت علم معرفی
کرده، می توان نکته هایی را بازیافت که درست و منطقی است. نخستین انتقاد به علم که
از نظر تاریخی سابقه بسیار طولانی دارد، این است که علم سبب پیدایش تکبر ناموجهی
در دانشمند می شود و او را در ادامه راهش تشویق می کند تا واقعیاتی را کشف کند که
نتایجی زیانبار در پی خواهند داشت. این واقعیت های ویرانگر می توانند علیه زندگی و
سعادت افراد به کار روند. این یکی از مهم ترین نقطه هایی است که علم و اخلاق در آن
به یکدیگر گره می خورند.
ژان ژاک روسو در گفتاری درباره علوم و هنرها
که از جمله مهم ترین نوشته های فلسفی علیه علم باوری است، تلاش کرد تا همین
ادعانامه اخلاقی علیه علم را پیش ببرد. روسو نقد دیگری هم بر علم داشت، او این نکته را مطرح کرده
که علم انسان را تنبل و کاهل بار می آورد. پرحرفی جای عمل را می گیرد. ایجاد رفاه
بیشتر، موجب کاهش فعالیت، اندیشه و آفرینندگی ذهنی انسان می شوند، از این رو به
تدریج از نیروی خلاقه ذهن و جسم کاسته خواهد شد. در هنرها نیز همین خطر با همین
شدت وجود دارد، زیا تسهیل کار فنی تولید هنری، سبب شده که هنرمند به صنعتگر تبدیل
شود.
انتقاد دیگر ناقدان علم باوری متوجه دانشمندان است. علم
علاوه بر نتایج مثبت و کارایی خود برای تسهیل زندگی بشر و کم خطر کردن آن، موجب
پیدایش امکانات دیگری شده که ویرانگر زندگی اند. از جمله ابزار و اسلحه هایی که در
شکل امروزی خود برای نابود کردن کل منظومه شمسی بسنده اند، یا مخاطراتی که به دلیل
پیشرفت تکنیک و علم متوجه محیط زیست انسان و سیاره زمین شده و به صورت کابوسی برای
بشر درآمده است.
برخی دانشمندان هم که به انگیزه سود و زندگی مادی بهتر در
خدمت جنایتکاران قرار گرفته اند. انگیزه های علمی و شهوت علم هم موجب فراموشی
اخلاق و استفاده ابزاری از تکنیک و علم برای نابودی هرکه دشمن می پنداریم گشته
است. آن چه دانشمندان را به ادامه کار در زمان هیتلر تشویق می
کرد، نه منزلت اجتماعی بود، نه دستمزدهای کلان و نه باورهای سیاسی. آنان را شوق
پژوهش های عینی به کار وا می داشت. از این که با وسواس علمی کار می کنند به خود می
نازیدند.
علم باوری زندگی انسان ها را بدون هیچ ملاحظه ای در قالب
اعداد و ارقام جای می دهد. کاسبکارانه ستون بدهکار و بستانکار فراهم می آورد و حکم
به مرگ عده ای می دهد. اما میزان تاثیرات جانبی جنگ از نظر دور می ماند. عوارض
روانی و عصبی بمباران ها، مجروحان، بازماندگان، ناروشنی مبانی اخلاقی کشتار جمعی و
... چه کسی به این حسابدار مدافع علم، اجازه انتخاب اقلیتی را برای فدا شدن به خاطر
میلیون ها انسان می دهد؟ برای شخصی که محبوب خود را، عزیزترین کسان خود را در جنگ
و بمباران از دست داده، آن علمِ آفریننده ی زندگی به هیچ نمی ارزد.