نیچه به یکسان دارای نبوغ ادبی و فلسفی بود و از خصلت پیشگویانه اندیشه او نمی توان غافل شد. هرچند او بسیار تحت تاثیر شوپنهاور بود، اما دیدگاه شوپنهاور درباره جهان در بنیاد بدبینانه است و
بسیاری از آثار بعدی نیچه این بدبینی را آماج حمله قرار می دهد.
نیچه همیشه بیمار بود. سردردهای شدید و فلج کننده ای داشت و اعتقاد پیدا کرد که دوره رنجبار بیماری، بینش و مهارت
معنوی اش را پالوده و نیرومند کرده است. این که این غرور و خودبینی بیراه و ناروا
نیست، به روشنی به واسطه تضمینی چشمگیر آشکار شده است که با آن جامعه معاصرش را
تشریح می کند و بر پیشرفت های فلسفی، روان شناسی و سیاسی آینده پیشی می گیرد. کتاب های اولیه نیچه شامل: زایش
تراژدی، تاملات نابهنگام، انسانی بسیار انسانی، و طلوع (سپیده دم) است. نیچه در سال
های 1880 تا 1889 کتاب های مشهورش را نوشت: چنین گفت زرتشت، حکمت شادان، فراسوی
نیک و بد، تبارشناسی اخلاق، آنک آنسان و اراده معطوف به قدرت.
مفهوم محوری فلسفه نیچه، رد و انکار او از تفسیر دوگانگی وجود جهان است. این رد و انکار دوگانه پنداری جهان، بیانی کمتر روان شناسانه ولی به همان اندازه شدید، در فلسفه اندیشمند معاصر ما گیلبرت رایل پیدا می کند که کتاب او به نام مفهوم دانستگی، مجادله ماهرانه ای است بر ضد جدا کردن دانستگی از تن. نیچه رد و انکار خود را درباره متضادها به حوزه روابط انسانی می برد، در مثل تاکید می کند که دوستی و دشمنی پیوستگی بس نزدیک دارند و دادگری و بزهکاری دو روی یک سکه اند، والاترین ارزش های معنوی ممکن است حتی بهای خود را از ژرف ترین شورهای جنسی گرفته باشد.
زایش تراژدی، هرچند در بنیاد بحثی درباره نمایش تراژیک
یونانی و ماهیت هنر است، برخی از درون مایه های عمده آثار بعدی وی را نمایان می
کند. مانند ارزش. سه کتاب دیگر بستگی نزدیکی باهم دارند: فراسوی نیک و بد، تکمیل
کننده برخی نکات مبهم چنین گفت زرتشت است و تبارشناسی اخلاق، مطالعه تفصیلی مباحثی
است که در صورت کوتاه تری در کتاب فراسوی نیک و بد آمده بود، به ویژه مطالعه آرمان
زهدورزی و مفهوم دادگری در مقام کیفر.
کارل یاسپرس گفته است که هیچ مشکل حیاتی و مهمی وجود ندارد
که نیچه به تفسیر آن نپرداخته باشد. او درباره دولت، دین، اخلاق، علم، هنر،
موسیقی، طبیعت، زندگانی، بیماری، کار، زن، مرد، عشق، زناشویی، اقوام، اعصار و
تاریخ، شخصیت های تاریخی و معاصر و واپسین مشکل های فلسفیدن سخن گفته است.
با تفسیر یاسپرس از نیچه، ما ماهیت هستی را منحصرا از طریق زندگانی و خواست قدرت درمی یابیم: شدت و اندازه احساس ما برای زندگی و قدرت... ما را با مقیاس هستی مجهز می سازد. هستی چیزی نیست جز تعمیم مفهوم زندگانی یعنی اراده کردن، عمل کردن و شدن.
حتا در نفی های نیچه، سرچشمه های مثبت ماهیتی فراگیر که خود
را نامستقیم در نفی ها نمایان می سازد حضور دارد. تضادی شدیدتر از این نمی توان یافت. فیلسوفی که در چنین گفت
زرتشت به صراحت مرگ خدا را اعلام می دارد، در دانش شاد شوریده سری را مجسم می کند
که روز روشن فانوس به دست در پی یافتن خداست. آیا او چنان که برخی گفته اند مغزی ملحد
و دلی مومن دارد؟ یا فقط خدای مسیحی را انکار می کند؟ توجه داشته باشیم که او نمی
گوید خدا وجود ندارد، بلکه می گوید خدا مرده است و کلیساها مقبره او هستند.
نیچه با نظر شلگل موافق نیست که می گفت: گروه همسرایان که
بین تماشاگران و بازیگران ایستاده اند، تماشاگرانی آرمانی را ممثل می کنند. گروه
همسرایان نماینده واقعیت دیونوسوسی هستند. اگر تماشاگر مجاز باشد با بازیگران
یگانه شود، کیفیت هنری اثر تباه خواهد شد. بدین سان گروه همسرایان مداخله می کنند
و بر فاصله اثر هنری با مخاطب تاکید می نمایند.
فلسفه نیچه، استنلی مک دانیل