دینا

وبلاگ تخصصی ادیان شرق: زهره شریعتی

دینا

وبلاگ تخصصی ادیان شرق: زهره شریعتی

دینا

*دینا در آیین زرتشت، ایزدبانوی وجدان و دانش است. در آخرت شناسی زرتشتی، وقتی بی گناهی از پل چینوَد (صراط) عبور می کند، دینا با چهره ای بسیار زیبا به پیش باز او می آید. نام او برساخته از دین است، و از ریشه دی (به معنی دیدن) که از فارسی به عربی وارد شده است.
*از دین خواهم گفت؛ ادیان شرقی: زرتشت، هندو، بودا، جین، سیک، کنفوسیوس، تائو و شینتو.

پربیننده ترین مطالب

۱۵ مطلب با موضوع «بودیسم :: تجربه دینی» ثبت شده است

فصل 7: نیروانه

اکنون مقدمات بررسی هدف آیین بودای اولیه فراهم شده است. بسیاری از دانشمندان در این مورد نوشته اند و نظر داده اند، که تازه ترین نظر را در ادبیات تفسیری، یوهانسون در کتاب روان شناسی نیروانه ارائه داده است. او در مقدمه کتابش می گوید که مشهور این است که نیروانه هدف بودیسم است و کسی که به آن رسیده، اَرهَت خوانده می شود. اما اختلاف نظر از این جا به بعد است و دلیلش این است که هر دانشمندی یک لایه متفاوت از این مفهوم را بررسی کرده و آن را به دیگر لایه ها تعمیم داده است.

اما به نظر کالوپاهانه یوهانسون هم تفسیر کهن از نیروانه را معتبر دانسته است. به نظر نویسنده تفسیرهای نادرست از نیروانه عمدتا معلول این واقعیت است که مفهوم نیروانه در بودای اولیه در پرتو آموزه های دیگری چون علیت، کرمه و سمسره بررسی نشده، بلکه به صورت جدا و انتزاعی از دیگر مفاهیم مورد بررسی قرار گرفته است. اگر نیروانه را در بافت و کانتکست واقعی خود مطالعه نکنیم، در دام این تفسیرهای نادرست می افتیم.

نویسنده نیروانه را در پرتو تجربه گرایی آیین بودای اولیه بررسی کرده و برای اجتناب از اشتباه و خلط مبحث، مفهوم آن را با توجه به دوجنبه اصلی مورد بحث قرار داده است: نیروانه ای که ارهت در این زندگی به آن دست می یابد؛ و نیروانه ارهت پس از مرگ. توصیف نیروانه در اتی وتکه در این باب راهگشاست. نیروانه همراه با باقی ماندن بنیاد، یعنی نیروانه ای که در این زندگی به دست می آید و دوم نیروانه بدون بنیاد یا نیروانه ارهت مرده.

ماهیت دستاوردهای ارهت زنده

بالاترین شکل مراقبه یوگی اوپانیشادی ها یکی شدن آتمن با برهمن یا خود فردی با خود جهانی یا واقعیت کیهانی بود. اما بالاترین شکل مراقبه یوگی که بودا به آن دست یافت، حالت انقطاع ادراک و احساس بود. نیل به این حالت نتیجه مراقبت شدید ذهنی یا تربیت ذهن است. پس در این حال نمی توان گفت که ارهت چیزی را ادراک می کند، او تنها از جذبه آرامش و سکون لذت می برد. اما این جذبه موقتی است و یوگی پس از لحظاتی به حالت عادی برمی گردد. بودا و دیگر ارهت ها به این شکل خاموشی رسیده اند. بودا دقیقا قبل از مرگ به این حالت دست یافت، شاید برای آن که بر دردهای شدید مرگ غلبه کند. فرزانه ما  رها از میل و با آرامش مرد، با ذهن فعال درد را تحمل کرد و از دنیا رفت. آزادی ذهن مانند خاموشی یک چراغ است. پس درست نیست که حالت آگاهی در بالاترین حال مراقبه یوگی را نیروانه یا پری نیروانه (نیروانه ای که با مرگ به دست می آید) بدانیم.

نظر بودا درباره مرگ

مرگ بزرگ ترین اتفاقی است که انسان باید در این جهان با آن روبرو شود. همان طور که ناپایندگی، ناخشنودی و ناجوهریت در کسی که بر امیال خود غالب شده دلهره یا اضطراب ایجاد نمی کند، پس حتی مرگ هم بر او غلبه نمی یابد. نگرش ارهت به مرگ چنین است. پس ماهیت نامیرایی چیست؟ بی تولدی مجدد. انسان با ریشه کنی امیال و در نتیجه آزادی، اصولا به زندگی پس از مرگ علاقه ای نخواهد داشت.

کسانی که امیال، زندگی شان را رقم می زند، روندگان در امتداد رود وصف شده اند. اما کسانی که امیال زندگی شان را رقم نمی زند، همه امیال را فرونشانده اند و برخلاف رود حرکت می کنند، یا ثابت مانده اند یا از سیلاب هستی گذر کرده اند. حرکت برخلاف جهت رود یا ثبات یا گذر از رود، به دلیل فهم درست دنیا و فقدان میل به دنیا ممکن است. چون نیلوفری که آلوده کننده محیط آن را نیالوده است.

توصیفاتی از قدیس یا ارهت آزاد شده از رنج در اودانَه وجود دارد که تقریبا همه دانشمندان بودایی برای اثبات وجود واقعیت توصیف ناپذیر متعالی در آیین بودا آن را به کار برده اند. اما این ها تنها توصیف نیروانه به عنوان حالتی در مقایسه با سمسره اند.

فرق انسان معمولی با کسی که به نیروانه دست یافته را به روش زیر می توان فهم کرد: کسی که جسمش ضعیف است کمترین شوک الکتریکی رعشه براندامش می اندازد، اما کسی که جسمش قوی است با چنین شوکی بی اعتنا باقی خواهد ماند.  ذهن ضعیف و تربیت نشده هم دلهره دارد، اما ذهن سالم و کنترل شده در مواجهه با از دست دادن یا به دست آوردن، خوشی یا ناخوشی که معمولا موجبات دلهره را فراهم می کند، باثبات باقی خواهد ماند. (در میان بسیاری از عرفا یا بزرگان دینی، چنین حالتی مشاهده می شود) با ریشه کنی امیال (تشنگی)، هیچ چیز در این جهان او را نگران نمی کند و سبب رنج او نمی شود: روز و شب، تولد و زوال و مرگ، آمدن و رفتن و ...

نیروانه نشانه پایان کامل تشنگی است. نه این که شخص شادی و رنج را تجربه یا حس نمی کند، حس می کند؛ اما فرد در برابرش بی حرکت و با ثبات است. اما کسی که به انقطاع احساس و ادراک رسیده، شادی و رنج را حس نمی کند، پس نیازی هم به تلاش برای بی تفاوت بودن در برابر این مسائل ندارد، زیرا در این حال با جهان خارج تماس ندارد. در نیروانه فرد به ماهیت تماس معرفت دارد و به همین دلیل بی اعتنا و بی حرکت است. اما در انقطاع فرد چنین معرفتی ندارد، پس احساسی هم نسبت به آن ندارد. اگر کل زمین بلرزد، او بی حرکت خواهد بود. در توصیف اودانه در تبیین توانایی بی حرکت بودن ارهت از اشاره به قطع ادراک و احساس اجتناب شده است. با این که بین این دو حالت شباهت هست، اما فرق مهمش این است که ارهت نسبت به حال خویش آگاه است، اما یوگی ای که به انقطاع ادراک و احساس رسیده است، به هیچ چیز آگاه نیست، زیرا فعالیت های ادراکی موقتا به حال تعلیق درآمده اند. او مانند یک مرده است، الا این که در مورد مرده امیال و جسم و کلام و روان وجود ندارد و همه خاموشند، اما کسی که ادراک و احساسش خاموش است، حیاتش به پایان نرسیده و حواس از بین نرفته اند. (لوازم احساس موجودند. در این جا شباهتی میان سکر و صحو در عرفان اسلامی و نیروانه بودایی دیده می شود).

فرق بین این دو بسیار مهم است. قدیس یا ارهت که به نیروانه رسیده، می تواند با وجود احساس خوشی یا رنج، جلوی پیدایش دلبستگی یا تنفر (حب و بغض) را بگیرد، اما یوگی در انقطاع ادراک و احساس اصلا خوشی یا رنج را احساس نمی کند. مهم ترین جنبه نیروانه، نیروانه ارهت مرده است که بسیار هم نادرست فهم شده و در نتیجه نادرست تفسیر شده است. در اتی ووتکه با اشاره به حالت ارهت مرده، اصلا به بقای او اشاره نشده، اما تفسیر به بقای ارهت شده است. این سوال که ارهت پس از مرگ وجود دارد یا نه، به طور مطلق وابسته به واقعیات معرفت شناختی است. در بودای اولیه گفته شد که آینده مبتنی بر تجربه حال یا گذشته است که به صورت استنتاجی به دست می آید. بنابراین طبق آموزه کرمه و سمسره در بودیسم، یک موجود به دلیل نادانی، میل و تشنگی و در نتیجه دلبستگی دوباره زاده می شود. آزادی یا نیروانه هم عبارت از ریشه کنی تشنگی و عدم دلبستگی است. پس تنها چیزی که با قطعیت در مورد آینده ارهت پس از مرگ می دانیم، این است که تولد مجدد نخواهد داشت و این معرفت است که در لحظه روشنی یافتگی، به ذهن ارهت خطور می کند.

اما این پاسخ بودا روح بشر را که آرزومند نامیرایی و جاودانگی است ارضا نمی کرد. کسی از بودا پرسید که پس از مرگ برای ارهت چه اتفاقی می افتد؟ بودا گفت: نه دوباره زاده شده نه دوباره زاده نشده. طرف آشفته شد و بودا آشفتگی اش را موجه دانست، زیرا به قول خودش درمه ژرف است، دیدن آن دشوار است، فهم آن دشوار است، آرام است، عالی است، ورای قلمرو منطق است، ثابت است و فرزانه آن را فهم می کند. (استدلال سفسطه گونی است. گویا هرکس این سوال را بپرسد از پیش معلوم است که نادان است. بودا بل فرافکنی و اتهام نفمی به مخاطب، خودش را از جواب دادن خلاص کرده است!)

دلیل بودا این است که کسی که دیدگاه دیگری (برهمنی/هندویی) دارد این را نمی فهمد. زیرا گرایش ها و تمایلات در فهم تاثیرگذار است. (این را در مورد دیگر مکاتب و ادیان و این ها هم می شود گفت که!) مفهوم نیروانه ورای استدلال منطقی است. نه به این دلیل که واقعیت غایی فراتر از منطق است، بلکه به این دلیل که منطق یا عقل خود خادم امیال هستند.

در واقع نمی دانیم پس از مرگ برای ارهت چه اتفاقی می افتد. نه از بین رفته نه از بین نرفته است. از راه ابزار شناخت موجود، معرفت به حالت ارهت پس از مرگ امکان ندارد. برای همین هم بودا مصمم بود به چنین پرسش هایی پاسخ ندهد. نیروانه ریشه کنی تشنگی است و حالتی از نفی دلبستگی. پس ارهت رها از رنج است. به همین دلیل نیروانه پایان رنج و حالتی از سعادت کامل توصیف شده است. این تفسیر البته با دیدگاه های بعدی تروده و مهایانه در تعارض است؛ زیرا معتقدند نیروانه چیزی بیش از این است. (نوعی واقعیت متعالی را وارد قضیه کرده اند)

دانشمندان مدرن هم سخت تلاش کرده اند که تعالی گرایی را در بودای اولیه بیابند. اما بررسی دلایل شان، نشان دهنده سستی این دلایل و دفاع ناپذیر بودن شان است. دیدگاه رایج این است که کسی که به نیروانه رسیده، به شکلی از آگاهی متعالی رسیده است که برای تفکر منطقی غیر قابل شناخت است؛ یا سطحی از آگاهی که تهی، غیر شخصی، بی تمییز، آرام، ثابت و تغییرناپذیر تجربه شده است. یوهانسون هم می گوید شکل بالاتر آگاهی پس از مرگ جسمانی ارهت باقی است. زیرا هم فهم ارهت زنده دشوار است هم مرده. پس اثبات می کند که فرق اساسی بین زنده و مرده اش وجود ندارد.

اما به نظر کالوپاهانه این مقایسه سطحی است. دلیل دشواری  فهم ارهت زنده و مرده متفاوت است. ارهت زنده را مردم معمولی یا خدایان هم به آسانی نمی توانند بشناسند، زیرا روش او متفاوت از ماست. اما ارهت را دیگر ارهت ها می توانند بشناسند. اما ماهیت ارهت مرده را حتی ارهت دیگر هم نمی تواند بشناسد. دقیقا همان طور که منشا جهان برای ارهت به دلیل محدودیت تجربه نامعلوم است، هیچ کس هم نمی تواند حالت ارهت مرده را مستقیم تجربه کند. جز خود ارهت مرده که متاسفانه نمی تواند برگردد و تجربه اش را برای دیگران بازگو کند!

وقتی ارهت مرده با اقیانوسی بزرگ و عمیق و بیکران و دست نایافتنی مقایسه می شود، تنها به این معنی است که هیچ راهی برای شناخت این که او شبیه چیست وجود ندارد. پس درست نیست که نتیجه بگیریم که فکر می کرده اند ارهت پس از مرگ به شکلی ادامه دارد، همان طور که بی شک اقیانوس وجود دارد. زیرا این زیاده روی در تشبیه است. در سَم یوتَه نیکایَه جایگاه ارهت مرده هم مورد بحث قرار گرفته است. و کاملا غیر منطقی و نادرست است که نتیجه بگیریم فرقی بین ارهت مرده و زنده وجود ندارد.

در مورد این که برای ارهت پس از مرگ چه اتفاقی می افتد، جواب ناممکن است؛ همان طور که بودا از پاسخ سرباز می زد. اما اشاراتی را می توان یافت. مثلا این که او مانند آتشی خاموش شده است. حال دیدگاه بودیسم اولیه در مورد خاموشی آتش چیست؟ مسلما فکر نمی کرده اند که از بین رفته، بلکه تشبیه دیگر بودا اقیانوس عمیق و بی کران است. به نظر می رسد بودا آگاهانه مثال را از آتش به اقیانوس تغییر داد. زیرا معتقد بود که این پرسش درستی نیست. تلاش برای پاسخ به سوالاتی که خود بودا به دلایل مختلف به آن ها پاسخ نداده است، بلای جان دانشمندان بودایی اعم از کلاسیک و مدرن شده است.

تفسیرهای یوهانسون مخالف با دیدگاه غیرجوهرگرایانه بودای اولیه است و طبق متون بودایی اولیه موجه نیست. (ایرادات زبان شناختی که کالوپاهانه بر یوهانسون می گیرد. زیرا برخی کلمات در متون اولیه بودایی به معنایی که بعدها به کار رفته نبوده است) برخی عبارات ممکن است تلویحا دال بر بقای قدیس باشد، اما نباید چنین تفسیر شود، زیرا معنای اولیه آن ها متفاوت بوده است. در کل وقتی خود بودا از پاسخ سرباز زده، چه بله و چه خیر، تلاش برای پاسخ به این سوال تفسیری نادرست از تعالیم او خواهد بود. (مگر مرض داریم به سوالی که خودش جواب نداده جواب بدیم؟! البته بی انصافی است. این استدلال را برای همه مکاتب می شود به کار برد و خود را از پاسخ دادن خلاص کرد! خود تغییرپذیر بالاخره تغییر را به این جا رسانده که از هرچیزی پرسش کند و دنبال جوابی منطقی باشد. یعنی چه که من هر سوالی را دلم خواست پاسخ دهم و هر کدام را که کم آوردم بی جواب بگذارم و دورش بزنم؟!)

بودا معتقد بود که به دلیل محدودیت های تجربه گرایی، پیشگویی در مورد اموری که چیزی درباره شان نمی دانیم بی فایده است و صرفا تئوری پردازی است که موجب دیدگاه های متعارض خواهد شد. جایتیلیکه در کتاب نظریه بودایی اولیه درباره شناخت، تلاش بسیاری کرد تا نشان دهد که بودای اولیه امپریسیست است و هیچ اصل متافیزیکی یا وجود غیر تجربی را نمی پذیرد. اما تفسیر دانشمندان غربی، هندو و خاور دور به قدری غلبه داشت که سرانجام وی هم وجود فراتجربی ای را پذیرفت که به نحو تجربی نمی توان آن را فهم یا توصیف کرد، اما پس از مرگ می شود آن را فهم کرد. او با این کار کل اساس تجربه گرایی بودایی را که برای اثباتش می کوشید تضعیف کرد (پنبه کار خودش را زد!)

مگر بودا نگفت که ارهت پس از مرگ را نه می توان موجود و نه لاموجود توصیف کرد؛ بی هیچ قیدی، چه وجود تجربی و خواه غیر تجربی. پس اگر بگوییم ارهت باقی است و از بین نرفته، تنها تلاش کرده ایم امیال خود را در تفسیر دخالت دهیم. بی شک در این جا میل انسان برای بقا در تفسیر پرسش درباره قدیس مرده دخالت کرده است. به همین دلیل هم بودا این سوالات را در قلمرو منطق نمی دانست. اگر بودای اولیه واقعیت فراحسی را قبول داشت، هندوها نباید بودا را کژدین یا مرتد می دانستند. بودا در ایام حیاتش در میان هندوها اَوَتارَه (آواتار) یا تجسد ویشنو نشد، بلکه قرن ها بعد وقتی تعالی گرایی مهایانه به اوج خود رسیده بود اوتاره شد. اگر بگوییم بودای اولیه واقعیت فراتجربی را تایید کرده، باید معتقد شویم که شکلی از تعالی گرایی یا مطلق گرایی را پذیرفته است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۲ ، ۱۲:۱۸
زهره شریعتی

  فصل 2: معرفت شناسی

آرزوی نجات از رنج، ذاتی انسان است؛ که بودا را برانگیخت تا حقیقت وجود انسان را بیابد. او نه تنها به فلسفه های مختلف زمانه خود، بلکه به اعمال دینی نیز آگاه بود. او مراقبه یوگی را آموخت و پذیرفت، بنابراین به محدودیت های ادراک حسی و فراحسی را دریافته بود. او پس از روشنی یافتگی، تلاش کرد تا منابع مختلف معرفت را نشان دهد و هم محدودیت ها و اعتبار آن ها را. البته در دام لاادری گری نیفتاد. متفکران قبل از بودا بنابر تاکید خاص بر روش کسب معرفت، در سه گروه جای می گیرند: عقل گرایان، سنت گرایان و تجربه گرایان. (گویا همه قسمتی از فیل داستان مولوی اند و در تاریکی آن را دیده اند. چرا جزءنگری بر منابع معرفتی حاکم است؟ چرا انسان را با کلیتش در نظر نگیریم؟ وقتی که انسان هم قلب دارد، هم عقل و هم حس؟ جزء نگری در حد پروفسور فوق تخصص کشکک زانو!)

نگرش بودا به این سه گروه به اختصار این است که دسته دوم یعنی سنت گرایان گفتارشان یا صادق است یا کاذب. اما چون صدق و کذب آن ضمانت ندارد، تکیه بر آن به عنوان ابزار معتبر شناخت، درست نیست. بر اساس چنین معرفتی نباید داوری های قطعی در مورد ماهیت واقعیت داشت. پس همان طور که بودا بیان می کند، باید داوری را تعلیق کرد، این جمله به معنی رد سنت یا وحی به عنوان منبع معتبر معرفت است. عقل گرایان هم چون طبق آیین بودای اولیه در مورد صدق و کذب یک نظریه در مطابقت آن با واقع بر اساس سازگاری استدلال نمی شود داوری کرد. یک نظریه خوش استدلال ممکن است نظر به واقعیات ممکن، کاذب باشد و یا نظریه ای با استدلال ضعیف صادق.

بودا مدعی است گوشه نشین است و معرفت شخصی دارد، پس مدعی نیست که راه منحصر به فرد معرفت را یافته، اما استادان دینی قبل از خود و زمان خود را رد می کند. نکته مهم این است که بودا در اثر این معرفت به همان نتیجه ای نرسید که سلف او رسیده بودند. مثلا متفکران اوپانیشادی که معرفت تجربی دارند، به این نظریه رسیده بودند که آتمن و برهمن، یعنی خود فردی و خود جهانی یا کیهانی یکی هستند و نجات یعنی فهم این واقعیت. (سوال: اگر متفکران اوپانیشادی و بودا با یوگا به دو معرفت متفاوت رسیده اند، چه معیاری برای قبول یکی و رد دیگری داریم؟)

بودا محتوای معرفت خود را با حقیقت جهانی یکی نگرفت و این معرفت را نجات آفرین ندانست. معرفتی که از راه ادراک فراحسی بدست آید، از نظر بودا راه رسیدن به هدف است، نه خود هدف. و چون رنگ عشق و نفرت به خود می گیرد، به اعتقادات جزمی می انجامد و انسان را از دست یابی به آزادی از دلبستگی ها بازمی دارد. اما وقتی با عشق و کینه مسدود نشود، بینش به ماهیت اشیا را به فرد می دهد که موجب سلوک او و رسیدن به آزادی کامل می شود. (همان حب و بغض خود ماست هل الدین الا الحب؟)

برخلاف اوپانیشادها که در نهایت می گوید معرفت و بینش نتیجه تلاش های فرد نیست، بلکه نتیجه لطف یا مداخله خداست و نتیجه اش تبیین ناپذیر و رازآمیز است؛ بودا می گوید معرفت یک رخداد طبیعی است نه فراطبیعی. واقعیت مهم این است که بودا به محدودیت همه منابع معرفت آگاه بود و فهم این محدودیت ها موجب شد تا او علم مطلقی را که سلفش مدعی بودند نفی کند. او مدعی یک معرفت سه لایه بود، مرکب از: گذشته دانی، نهان بینی و معرفت به نابودی محرک های آلوده ساز.

سوال نویسنده در کتاب چنین مطرح می شود: آیا بودیسم را چون بر محدودیت منابع معرفت تاکید می کند، باید شکاکیت دانست؟ نه، برعکس. دلیل تاکید بودا بر محدودیت این است که فرد را از افتادن در دام نظریه های تئوریک بازدارد که نیستی را هستی نشان می دهند. بودا به دلیل فهم این نکته که پیش داوری های ذهنی نفش مهمی در فهم یا ادراک حقیقت دارد، پس از روشنی یافتگی از سر اکراه درمه را تبلیغ کرد. اما متوجه این نکته بود که افراد دارای مزاج و استعدادهای مختلفند، پس در آموزش روش تدریجی را به کار گرفت.

وقتی از بودا درمورد راه هایی که می شود فهم درست به دست آورد سوال کردند، دو منبع اولیه نام برد: گواهی دیگران و تامل درست. پس گرچه وحی و گواهی را به عنوان منبع معرفت نقد کرد، اما مطلقا نفی نکرد. در واقع نقد او بر ضد کسانی بود که معتقد بودند این ها تنها منابع معتبر معرفت هستند. پس گواهی قدم نخست رسیدن به معرفت یا فهم است. (با رد شخص و شخصیت گرایی بودا تضاد ندارد؟) این گواهی یا گزارش دیگران با تجربه خود فرد تایید می شود. گواهی به تنهایی ممکن است صادق یا کاذب باشد. تامل درست هم شامل تجربه و تامل و استدلال است. پس بودا تجربه را اعم از حسی و فراحسی و استدلال یا استنتاج را که مبتنی بر تجربه است، منابع معرفت دانست. او معتقد بود که صرف ادراک حسی فرد را گمراه می کند. البته اشکال مختلف ادراک فراحسی نمی تواند اساس اعتقادات متافیزیکی باشد. بنابراین به نظر می رسد بودا شکلی از آمپریسیسم را می پذیرد که بر تجربه حسی معمولی و ادراک فراحسی استوار است.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۲ ، ۲۳:۳۷
زهره شریعتی

نسبت های چهارگانه

از نظر نویسنده، بودیسم اولیه از چهار نسبت: انسان با خدا، انسان با جهان، انسان با خود و انسان با انسان، تنها به دو نسبت آخر پرداخته و در درجه اول نسبت انسان با خود (شناخت حقیقت خود و تجربه عرفانی نیروانه)، و در درجه دوم به نسبت انسان با انسان در مقوله اخلاق پرداخته است. بودا پرسش از دو نسبت اول را به دلیل متافیزیکی بودن رد می کند و اصولا این پرسش ها را قابل پاسخ نمی داند. زیرا برای اثبات صدق و کذب آن، تجربه کاری نمی تواند انجام دهد.

ابعاد هفت گانه دین

نویسنده با استناد به متون اولیه بودایی (که به دلایلی آن ها را خالی از دخل و تصرف راهبان پس از بودا می داند)، یعنی گفتارهای بودا در سوته پیتکه (سوتره پیتکه) یا نیکایه (بخش) های پالی و آگمه (سنت) های چینی، این نتایج را می گیرد. در واقع از میان ابعاد هفت گانه دین از نظر نینیان اسمارت، بعد متافیزیکی یا اعتقادات متافیزیکی این دین توسط کالوپاهانه کاملا حذف شده، و اعتقادات در بودای اولیه صرفا اعتقاداتی مبتنی بر تجربه فراحسی معرفی شده است. از جمله چهار حقیقت، زنجیره علّی و ... که در این کتاب تمرکز نویسنده روی همین بعد اعتقادات غیر متافیزیکی و تجربی بودای اولیه است. به همین دلیل تمام تلاش خود را می کند که آموزه های حکمای اوپانیشادی را که متافیزیکی است، نقد کرده و بودا را در مقابل ایشان قرار دهد. او معتقد است که بودا برهمن(خدا) آتمن(نفس) را انکار کرد، اما نه به این معنا که وجود ندارند، به این معنا که متافیزیکی اند و تجربه در برابر متافیزیک ساکت است و آن را نه رد می کند و نه اثبات. اصولا پاسخ به این پرسش ها هم از نظر بودا دردی از بشر دوا نمی کند.

در این کتاب به بعد شریعت/ مناسک و فقهی بودیسم هم که در واقع به دو سطح خواص (راهبان دیرنشین و مراقبه رهروی) و عوام (دیانه غیر رهروی برای توده مردم) اختصاص دارد (متون وینیه پیتکه)، اشاره ای نشده؛ زیرا شامل سنت های دینی مهایانه، هینایانه و غیره دانسته شده است. بعد اسطوره ای نیز طبق مبانی نویسنده اصولا در بودیسم اولیه وجود ندارد. بعد مادی و ظاهری دین بودا (معبد و زیارتگاه و هنرهای مربوط به این دو از جمله نقاشی و مجسمه سازی) و بعد اجتماعی (نهادهای دینی، روحانیون دینی و سیاست و حکومت و جامعه) نیز مانند بعد مناسکی پرداخته نشده است. با مطالعه این کتاب به نظر می رسد که طبق استدلال ها و استنادات کالوپاهانه بعد تجربی عرفانی بودای اولیه اصیل ترین و درست ترین بعد این دین است و در درجه دوم نیز بعد اخلاقی آن که به نسبت انسان با انسان می پردازد. این دو هم البته به صورت کاملا تجربی و نه متافیزیکی مورد تاکید قرار گرفته اند.

هدف بودیسم اولیه نیروانه بوده و راه رسیدن به آن راه های هشت گانه. زندگی در معبد و ترک زندگی عادی برای راهبان و خواص؛ و زندگی بهتر در تولد بعدی برای توده مردم یا عوام. در واقع تمام انسان ها قادرند به نیروانه برسند، اما اگر زندگی عادی را ترک نکنند، سرعت رسیدن به نیروانه کند می شود و کاهش می یابد، در حالی که با زندگی در دیر، سرعت آن بسیار بیشتر می شود. (دینی دو سطحی است که یک هدف دارد اما برای دو سطح از مردم که این دو سطح در طول هم هستند).

 دکتر دیوید جِی. کالوپاهانه (   -1933)  کارشناس دین بودایی، متولد و ساکن سریلانکاست. از جمله کتاب های او می توان از فلسفه و فرهنگ بودایی، اصول روانشناسی بودایی، طریق درست، تحلیل تاریخی فلسفه بودایی، تفکر و آداب و رسوم بودایی نام برد. وی 9 جلد کتاب و بیش از سی مقاله نگاشته و همچنین نویسنده حدود 35 مقاله در مدخل های دایرةالمعارف بودیسم بوده است. فهرست این کتاب که برخی آموزه های بودایی و فلسفه بودایی را در خود دارد، شامل موارد زیر است:

پی گفتاری از جی. پی. مالالاسِکِرا، مقدمه نویسنده، بودیسم اولیه (پیش زمینه تاریخی، معرفت شناسی، علّیت، سه نشانه هستی، کرمه و سمسره، اخلاق و علم اخلاق، نیروانَه)، بودیسم متاخر (آغاز فلسفه مدرسی مهایانَه، تروَدَه، سروستی واده، شکل گیری مهایانه، تعالی گرایی مادیمیکَه و ایده آلیسم یوگاچارَه) پیوست یک: متافیزیک و بودا، پیوست دو: تاملاتی در مورد رابطه بین بودای اولیه و ذِن.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۲ ، ۱۱:۲۲
زهره شریعتی

خلاصه و بررسی کتاب فلسفه بودایی: یک تحلیل تاریخی

نوشته دیوید جِی. کالوپاهانه


مبانی نویسنده در بررسی آیین بودای اولیه

دیدگاه کالوپاهانه نسبت به آیین بودا، فلسفی است. البته نه فلسفه عقل گرا، بلکه فلسفه ای غیر متافیزیکی. پیش فرض مهم او در بررسی این دین، این است که بودا و حکمای اوپانیشادی هم دوره هستند. بنابراین آیین بودا واکنشی در برابر مبحث وحدت برهمن آتمن در اوپانیشادهاست که متافیزیکی است. بودا از نظر کالوپاهانه این مطلب را نه رد می کند و نه اثبات. او پرسش های متافیزیکی را بی پاسخ می گذارد و فلسفه ای کاملا تجربی از حس و فراحس انسان و عالم واقع ارائه می دهد. بنابراین نویسنده معتقد است که این آیین نه الحادی است و نه الهی.

روش و منطق آتمن و برهمن در اوپانیشاد چیست؟ تجربه فراحسی یوگیان و حکیمان اوپانیشادی به وحدت آتمن و برهمن اختصاص داشت و تجربه فراحسی بودا منجر به انقطاع احساس و ادراک و سپس نیروانه شد. اگر این تفاوت در محتوای تجربه هست، و ما هم از ماهیت این تجربه به طور فردی و شخصی هرگز آگاه نخواهیم شد و چه بسا محتوای تجربه ما متفاوت از این دو و یا هر کس دیگری باشد، با چه استدلالی بودا درست می گوید و اوپانیشادی ها غلط، یا برعکس؟ معیار قضاوت در درستی گفته کسی که نیروانه یا وحدت آتمن برهمن یا حتی محتوای تجربه عرفانی اسلامی و حتی مسیحی و یهودی را مطرح می کند چیست؟ اگر قرار است قضاوت کنیم، باید معیاری باشد. این معیار با توجه به بعضا تناقض و تفاوت های عمیق این تجربه های متنوع و متکثر، نتیجتا نباید نظر انسان یا انسانی باشد. چون محدودیت فهم دارد. باید به نقل متکی شد. کدام نقل؟ نقل انسان یا وحی؟ طبیعتا اگر به یک موجود متعالی معتقد باشیم که نسبت به انسان خالقیت داشته باشد، وی را معیار قرار خواهیم داد.

روش نویسنده در بررسی آیین بودای اولیه

نویسنده به روش تاریخی از آیین بودای اولیه تفسیر پوزیتیویستی ارائه می دهد. وی تمام آموزه های این دین را تجربی می داند؛ نه عقلی و نه نقلی. پوزیتویست ها معتقدند که فلسفه شان هم علمی است، زیرا علم مساوی با تجربه است و با گزاره های متافیزیکی یا مابعدالطبیعی کاری ندارد، زیرا غیر قابل اثبات از نظر صدق و کذب هستند. پس علمی نیستند. بنابراین نویسنده متعلق به دوران مدرن متاخر است. در واقع نویسنده به این روش ادیان متافیزیکالی چون ادیان ابراهیمی را مناسب دنیای مدرن و زندگی معاصر بشر نمی داند و تلویحا آیین بودا را مناسب روح دوران مدرن معرفی می کند. البته نویسنده معنای تجربه را هم توسعه داده است و تجربیات فراحسی را نیز به دلایلی قابل اثبات دیده که از نظر من استدلال های ضعیفی مثل این که دیگران و حتی برخی کودکان (در اثبات آموزه سمسره یا تناسخ) هم چنین تجربیاتی داشته اند ارائه می دهد، که عملا با اندازه گیری های علمی مدرن هم غیر قابل اثبات هستند. زیرا ما از محتوای دقیق تجربیات فراحسی حکمای اوپانیشادی، یوگی ها یا عرفا بی خبریم و تنها زبان الکنی توصیفاتی ارائه داده که مناقشات زبان شناختی و ساختاری هم در این باب موجود است.



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۲ ، ۱۳:۴۱
زهره شریعتی

دایسِتز تیتارو سوزوکی (1966- 1870)، فیلسوف ذن ژاپنی، بنیادی علمی در زمینه مطالعه دین پایه گذاری کرد و از نوشته های ویلیام جیمز نیز تاثیر پذیرفت. او کتاب ها و مقالات متعددی در باب ذن بودیسم نگاشته است و با تدریس در دانشگاه های ژاپن و آمریکا، تاکید داشت که برای مخاطبان غربی، مکتب ذن باید با اصطلاحات خودش فهمیده شود و نه از طریق مقولات مختلف فلسفه، دین، عرفان و دانش غربی.
سوزوکی در کتاب عرفان مسیحی و بودایی، به مقایسه تطبیقی بین عرفان مسیحی و آیین بودایی پرداخته است. بدین منظور او مایستر اکهارت را که از بزرگترین عرفای مسیحی است برگزیده و به مقایسه آرای او با دیدگاه های مشابه در آیین ذن پرداخته است. او عقیده دارد که دیدگاه های اکهارت به شیوه اندیشه مکتب مهایانه و به خصوص ذن بودیسم بسیار نزدیک است. گاهی افکار او آن چنان به افکار بودایی شباهت دارد که انسان می پندارد واقعا آن افکار از تفکرات بودایی سرچشمه گرفته است. او اکهارت را یک مسیحی فوق العاده می داند.

وی مفاهیمی همچون لحظه کنونی، ذات و اوصاف خداوند، تثلیث و ... را از دیدگاه اکهارت نقل می کند و سپس آن را با سخنان استادان ذن تطبیق می دهد و به این نتیجه می رسد که تجارت مسیحی واقعا با تجارب بودایی تفاوتی ندارند و دلیل آن که ما آن ها را متفاوت می بینیم، زبان و واژگان است که باعث دشواری درک مشابهت های این دو دیدگاه می شود.

سوزوکی نظر اکهارت درباره خوددوستی خداوند را با مفهوم بودایی اشراق جهانی تطبیق می دهد و سپس به این نتیجه می رسد که نظریه تهیگی، با اصطلاحاتی نظیر برهوت، سکون، آرامش و نیستی که اکهارت آن ها را به کار می برد، تطابق دارد.

سوزوکی عشقی را که خداوند به خود می ورزد را همانند شهود پراگیه می داند که کنه ذات نفس یا ایگو را مشاهده می کند. در نظر او خدای اکهارت که هستی بی نام و نشان است، با اصطلاح بودایی بی نفسی همه اشیا، یعنی ذهن آزاد و انقطاع از امیال و آرزوها مطابقت دارد.

در فصل چهارم کتاب به بحث درباره زندگی در پرتو ازلیت می پردازد، دیدگاه های فیلسوفان و عرفای شرق و غرب را برای نمونه ذکر و آن ها را باهم مقایسه می کند و به این نتیجه می رسد که آن چه در نمادگرایی مسیحی خدا، پدر، روح القدس و بخشوده شده نام دارد، می تواند با مفاهیم بودایی مطابقت داشته باشد، به شرط این که ما همه زوائد تاریخی یا هستی شناختی را که به آن ها وابسته اند کنار بگذاریم و به معنای این نمادها پی ببریم.

در فصل پنجم کتاب سوزوکی به بحث درباره تجسد و تناسخ می پردازد. سپس تشنگی را مطرح می کند و معتقد است که فلسفه بودیسم آن را نخستین اصل برای آفرینش موجودات می داند.

در فصل ششم مساله تصلیب و اشراق را مطرح می کند و معتقد است که در این خصوص دیدگاه بودایی و مسیحی باهم تفاوت عمیقی دارند، چرا که در غرب بر نفس تاکید زیادی شده است، در حالی که در شرق نفس وجود ندارد و معدوم شناخته می شود. بنابریان نفسی وجود ندارد که به صلیب کشیده شود. ذهن شرقی همه چیز را به نفس متعال بازمی گرداند، در حالی که ذهن غربی به جای این که نفس نسبی را به نفس متعال پیوند دهد و نفس متعال را نقطه آغاز خود قرار دهد، شدیدا به نفس نسبی وابستگی دارد و چون نفس نسبی ذاتا ناقص است، ذهن غربی خود را ناتوان و ناخشنود می بیند. در آیین بودایی به جای تصلیب، به اشراق نیازمندیم. در اشراق ملکوتی بودن و احساسی اصیل از تعالی به چشم می خورد.

سوزوکی به مساله جالب توجه دیگری اشاره می کند و آن نحوه مرگ بودا و مسیح است. این که مسیح به صورت عمودی از دنیا رفت و بودا در حال افقی، نیز تفاوت بزرگ دو دیدگاه مسیحی و بودایی را می رساند، چرا که حالت عمودی به معنی عمل، ستیزه جویی و انحصارگری است، در حالی که افقی بودن به معنای صلح و آرامش، بردباری و سعه صدر است.

او به طور کاملا آزاد اجازه می دهد که تجربه ذن، با بینش های روانشناختی و فلسفی مختلف بدون تمایز تفسیر شود و بنابراین ندانسته مردم را به این تصور غلط می اندازد که ذن می تواند از بودیسم تاریخی یا سنت مهایانه ای آن جدا شده و به شکل های جدید و در هر موقعیت فرهنگی توسعه یابد. او را داری وسعت نظر و خالی از تعصب می دانند. ز نظر سوزوکی هدف ذن رسیدن به یک نوع تجربه است که باید با خودآگاهی ذن و اشکال متنوع آن مورد حمایت قرار گیرد.


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۲ ، ۱۹:۳۲
زهره شریعتی