مدرنیته و تاویل های ما
مساله این جاست که هر یک از ما چه چیزهایی را در هنر مدرن
می خوانیم؟ مساله همیشگی تاویل همین جا سربرمی آورد. هرکس بنا به پیش انگاشت ها،
پیش فرض ها، و نظریه های زیبایی شناسانه و اصول هنری ای که قبول دارد، تعریفی یا
جنبه های از یک تعریف موقت را از جنبه مدرن یا امروزی در سر می پروراند. این تعریف
یا تاویل، ضرورتا مورد قبول تمامی کسانی نیست که آثار هنری را دریافت یا تجربه می
کنند. این جنبه شخصی داوری در ارزیابی خلاقیت هنری و روش بیان آن بیشتر به چشم می
آید.
البته دشواری های نظری به همین نکته خلاصه نمی شود. زیرا هر
لحظه ای از زندگی ما تازه است و جدید و به این اعتبار صفت مدرن نمی تواند به
روزگاری خاص منحصر شود. در قیاس با شعار مزرعه حیوانات جرج اوروِل می توان گفت «همه
امروزی اند، اما بعضی ها امروزی ترند!»
مدرنیته یعنی مدرن بودن و به همین دلیل مدرنیت را به عنوان
برابر این واژه در زبان فارسی پیشنهاد کرده اند (داریوش آشوری، فرهنگ علوم انسانی،
تهران، 1374، ص 230، مدرنیت در برابر modernity) می توان مدرنیته را چون حاصل مصدر در نظر گرفت و امروزگی خواند،
که هرچند با توجه به تبار لایتن مدرن برابر درستی به نظر می آید، اما تمامی
معناهای مدرنیته را نمی رساند.
مدرن استعاره ای است هم برای طرد جامعه، و هم برای مصیبتی که در عین حال مضحک می نماید: کنش طنزآمیزی که بورژوازی با آن رد کردن نظم جمعه را با پذیرش کامل آن یکی می نمایاند. جوری وانمود می کند که انگار این نظم تقدیری ناگذیر است، و هر گونه تلاش برای رهایی از آن پیشاپیش محکوم به شکست است.
این واژه در رنسانس سده دوازدهم (یعنی در جنبش فکری ای که در نخستین نوآوری گسترده در جهان بینی ساده های میانه اروپا محسوب می شود) نیز، به معنای تقابل با الگوهای کهن زیستن بود. مدرنیته مفهومی پسارنسانسی نیست. به گفته ژاک لوگوف، در سده های میانه برای مدت زمانی بسیار طولانی، آنچه ما امروز رنسانس یا نوزایی می خوانیم، دلالت اصلی لفظ مدرنوس بود. با توجه به همین پیشینه بود که در سده های پانزدهم و شانزدهم، یعنی در جریان تکامل موقعیت فرهنگی ای که گستت نهایی از سده های میانه را نشانه زد، هر چیز تازه که سنت ها را طرد کند، مدرنوس خوانده می شود.
به هر حال هر چه هم سازندگان فرهنگ باستان را از سازندگان فرهنگ امروز بزرگتر بدانیم، باز نمی توانیم انکار کنیم که امروزی های از تمامی دانش و بینش آنان بهره می برند، و خود نیزی چیزی حتی اندک، بدان می افزایند.
در قلمرو حقوق و قانون، گسست از سنت ها معنایی مشخص دارد:
جدایی از قوانینی که بر ساسا زندگی هرروزه تعیین و تدقیق نشده باشند و سرچشمه آن
ها، به متون مقدس، به گذشته ها، سنت ها و باورهای عتیق بازگردد. اصل توجیه کننده
تدوین قوانین زمینی، باور به کارکرد در نهایت درست خرد انسانی است. این اصل احتمال
خطا در فعالیت اجتماعی انسانی را نفی نمی کند، اما برا اساس این باور بنا شده است
که سرانجام افراد با تکیه بر نیروی عقل جمعی خود خواهند توانست راه درست را
بیابند. این قبول مرکزیت عقل انسانی در بحث از مدرنیته بسیار مهم است.
یکی از نیرومندترین انتقادها به مدرنیته، بحث آدورنو و
هورکهایمر در کتاب دیالکتیک روشنگری است که باقی ماندن بینش های
عتیق و اسطوره ای را در خردباروی مدرن آماج حمله های خود قرار داده بودند و ریشه
آن را در سده روشنگری، یعنی عصر خرد می جستند. این بازگشت تاریخی به سده هجدهم
بسیار مهم است، زیرا در این سده نتیجه تحلیل های مفصلی که از روزگار رنسانس به
بعد، ایمان به خرد انسانی را در دستور کار قرار می دادند، بدون پرده پوشی پذیرفته
شد، و ضرورت تکیه بر خرد انسانی در تنظیم زندگی هر روزه و اجتماعی آدمی به صریح
ترین شکل به قاعده درآمد. به همین دلیل است که بسیاری از پژوهشگران زمان پیدایی یا
اعلام وجود صریح مدرنیته را همان سده هجدهم دانسته اند.