ریشه های رمانتیسم (2)
نخستین حمله به روشنگری
هامان بر گوته نیز تاثیر نهاد. گوته او را را مستعدترین و
ژرف ترین طبایع دوران خود می شمرد. هامان همچنین بر کرکه گور که بعد از مرگ او به
دنیا آمد نیز تاثیر گذاشت. هامان می گفت جریانی از حیات وجود دارد که تلاش برای تکه
تکه کردن این جریان به معنای کشتن آن است. علوم برای مقاصد خودشان بسیار خوبند.
اما این غایت جستجوی انسان نیست. هامان معتقد بود اگر علوم را در جامعه انسانی به
کار بندیم، آن چه حاصل می شود دیوان سالاری (بروکراسی) هولناکی است. او با هرچه
دانشمند و دیوانی دشمنی می ورزید و با هرکس که خودش دارد هر چیز را در چارچوبی
بگذارد یا چیزی را به چیز دیگر تشبیه کند.
گوته همین حرف را درباره موزس مندلسون (فیلسوف یهودی
آلمانی) می زند. می گوید مندلسون به زیبایی چنان می نگرد که حشره شناسان به پروانه
ها. جانور بیچاره را می گیرد، با سنجاق میخکوبش می کند و وقتی آن رنگ های دلنشین
از بال هایش ریخت، آن چه برجا می ماند جسدی بی جان زیر سنجاق است. این واکنش
گویایی است که گوته جوان و رمانتیک دهه 1770 تحت تاثیر هامان در برابر فرانسوی ها
نشان داد که گرایش فراوان به تعمیم، طبقه بندی، سنجاق کوبی، چیدن در آلبوم و تلاش
برای ایجاد نوعی نظم منطقی در تجربیات انسانی داشتند و آن شور و سرزندگی، سَیَلان،
فردیت، میل به آفرینش و حتی میل به مبارزه از چشمشان پنهان می ماند.
هامان معتقد بود زبان چیزی است که ما با آن خود را بیان می کنیم. چنین نیست که
در یک طرف زبان را داشته باشیم و در طرف دیگر اندیشه را. زبان دستکشی نیست که بر
افکارمان بپوشیم. بنابراین هر ترجمه ای اساسا ناممکن است. چون ما با نماد ها و
کلمات خودمان فکر می کنیم.
پدران واقعی رمانتیسم
قرن هجدهم دوران پیروزی های نمایان علم بود. عقل گرایی چنان
بی پروا پیش تاخت که حس و شعور آدمی آن را چون دیواری در برابر خود دید و به ناچار
کوشید تا گریزگاه هایی دیگر بیابد. آموزه هامان عصیان کیفیت در برابر کمیت و عصیان همه تمایلات
و تمناهای ضد علمی آدمی است. جوهر آموزه هامان نوعی حیات باوری عرفانی است که صدای خدا
را در طبیعت و تاریخ می شنود. این که صدای خدا به واسطه طبیعت با ما سخن می گوید،
باوری عرفانی و کهن است.
کل این آموزه در واقع اعتراضی شدید به فرانسویان بود و به
زودی فراتر از مرزهای آلمان پراکنده شد. شاعر عارف انگلیسی ویلیام بلیک هم کمی بعد
از هامان به میدان آمد. دشمنان بلیک که خود، آنان را تبهکاران سرتاسر دوران مدرن می
شمرد، جان لاک و نیوتن بودند. بلیک اینان را شیاطینی می دانست که واقعیت را برش می
دهند و به صورت قطعاتی با تقارن ریاضی در می آورند و بدین سان روح را می کشند. حال
آن که واقعیت، کلیتی جاندار است که شناخت آن تنها به راه های غیر ریاضی میسر می
شود. برای بلیک عشق با هنر یکی است. او عیسی را هنرمند می خواند
و حواریون عیسی را نیز هنرمند می شمرد. «عشق شجره حیات است و علم شجره ممات.»
در نوشته های روسو قطعاتی هست که او را در زمره پدران
رمانتیسم جای می دهد. مانند «من استدلال نکردم، فلسفه پردازی نکردم... شیفته وار
خود را به آشوب این افکار والا سپردم... چنبره این عالم مرا خفه می کرد، می خواستم
از آن جا به بی نهایت جست بزنم... روح من خود را به آن جذبه فزاینده سپرد.» روسو در هر حال سوفسطایی بود، از آن روی که آموزه های او باز
هم به خرد متوسل می شد و این اصل که نوعی سامان مندی، نوعی زندگی خوب انسانی، و
نوعی انسان خوب وجود دارد.
هردر نیز بی گمان یکی از پدران جنبش رمانتیسم است. جنبشی که از
جمله ویژگی های بنیادین آن نفی وحدت، نفی هماهنگی، نفی سازگاری آرمان ها، خواه در
قلمرو عمل و خواهر در قلمرو فکر است.
رمانتیک های میانه رو
سه متفکر آلمانی، دو فیلسوف و یک هنرمند نمایشنامه نویس،
تاثیری بس ژرف بر کل جنبش رمانتیک نهادند، هم در آلمان و هم فراتر از مرزهای
آلمان. اینان را به درستی می توان رمانتیک های میانه رو نامید. کانت از رمانتیسم
بیزار بود. از هر شکل گزافه گویی، خیال پردازی، زیاده روی، عرفان، ابهام، آشفتگی و
سردرگمی گریزان بود. با این همه، او را به درستی از پدران رمانتیسم می شمرند. کانت ستایشگر علم بود. ذهنی دقیق و بسیار روشن داشت. نوشته
هایش هرچند پیچیده، اما دقیق بود. در عین حال به شدت طرفدار آزادی انسان بود.
مرید وفادار کانت، فردریش شیلر بود. شیلر درست همچون کانت
سرمست فکر اراده، آزادی خودسالاری و انسانِ مختار بود. شیلر طبیعت را که قاهر و هوسباز است و شاید ذاتی علّی، یا
تصادفی باشد، در تقابل شدید با انسان قرار می دهد که دارای اخلاق است و میان تمنا
و اراده، وظیفه و منفعت، و درست و نادرست تمایز می نهد و بنابر همین تشخیص عمل می
کند، حتی اگر در تقابل با طبیعت باشد. این آموزه اصلی شیلر است و در اغلب تراژدی
هایش نمودار می شود.
سومین متفکر فیشته است که فیلسوف و مرید کانت بود و به نوبه
خود تفسیری پرشور بر مفهوم آزادی افزود. این گفته فیشته بیانگر همان تفسیر است
«همین که نام آزادی را می شنوم دلم باز می شود و می شکفد حال آن که با شنیدن نام
ضرورت به گونه ای دردناک می گرید و تنگی می کند.» فیشته می گوید زندگی ما وابسته به شناخت اندیشه ورزانه
نیست. زندگی با عمل آغاز می شود. دانش ابزار است؛ همچنان که بعدها ویلیام جیمز
(فیلسوف و روان شناس آمریکایی. از بنیان گزاران مکتب پراگماتیسم و استاد هاروارد)
و برگسون و بسیاری متفکران دیگر همین نظر را تکرار کردند؛ دانش صرفا ابزاری است که
طبیعت فراهم می کند. او معتقد است: آزاد بودن، چیزی نیست، آزاد شدن است که آفرین
دارد. چکیده سخن فیشته این است که انسان نه یک عمل مداوم است و نه حتی عامل.