فلسفه بودایی (8)
فصل 5: کرمه و تولد مجدد
کرمه و سمسره دو جنبه زندگی انسان اند که بودا از طریق ادراک فراحسی تجربه شخصی خود آن را اثبات کرد. علمای هندویی که درباره بودیسم می نویسند، گفته اند که بودیسم یک آیین اصیل نیست، زیرا همان هندوییسم است و اتفاقی غیر عادی در تحول اندیشه هندویی نبوده است. حتی برخی غربیان هم به این اعتقاد دارند که بودا اعتقادات هندویی که مهم ترین شان اعتقاد به تناسخ و مکافات عمل یا کرمه است را مسلم گرفته است. این تفاسیر از آموزه های بودایی به ویژه کرمه و سمسره مبتنی بر دو پیش فرض هستند:
1. بودا این ها را به این دلیل که در جریان اصلی سنت های برهمنی و ریاضتی وجود داشت، پذیرفت و نه به دلیل این که درستی آن ها را در زندگی شخصی خود یافته بود.
2. نظریه بودا در این دو مورد با نظریات قبل از بودا هیچ فرقی ندارد و بودیسم سهمی در تفسیر آن ندارد زیرا این دو نظریه قبل از بودا به مرحله نهایی خود رسیده بودند.
در مورد اولی بهترین ردیه برای جایتیلیکه است که می گوید: یک دانشجو ممکن است نظریه های علمی را درست بداند، چون در کتاب درسی اش یا در سخن استادش خوانده یا شنیده است، اما یک عالم کاردان این طور نیست. شاگردان معمولی بودا که ادراک حسی خود را فعلیت نداده اند، انتظار می رود تنها به سخن بودا اعتماد کنند، اما کسی مانند بودا چنین نبود، او استاد تمام مهارت های یوگه بود و تمام نیروهای فراحسی اش را چنان فعلیت بخشیده بود که استادانش او را همتراز خود دانستند.
در مورد پیش فرض دوم، اگر تنها مطالعه سطحی در مورد نظریه های کرمه و تولد مجدد بودایی و پیش از بودایی داشته باشیم، نتیجه می گیریم که این دو یکی هستند. اما مطالعه عمیق آن این نتیجه را دربر ندارد. اگر یکی هستند، چرا برخی معاصران بودا وی را متهم به ارائه نظریه نیستی کردند (یعنی با نفی آتمن سمسره و مسئولیت اخلاقی را منکر شد؟) یا برخی راهبان معاصرش از وی پرسیدند که با انکار خود نامتغیر، چگونه می تواند کرمه را تبیین کند. ماتریالیست ها با انکار خود، سمسره و کرمه را منکر شدند، اما بودا با وجود انکار خود این دو آموزه را انکار نکرد. پس مشکل تنها به دانشجویان غربی بودیسم مربوط نیست، بلکه معاصران بودا و پیروان متاخر او هم در این زمینه مشکلاتی داشتند. همین نمونه به تنهایی کافیست که نشان دهد کرمه و سمسره بودایی با نظریه های قبل از بودا تفاوت اساسی دارد. در واقع یکی از مهم ترین کمک های بودا به اندیشه دینی و فلسفی هند این است که او کرمه و سمسره را بدون فرض یک وجود متافیزیکیِ اثبات ناپذیری مثل خود تبیین کرد.
کرمه بودایی
در این مورد سه نظریه در زمان بودا بود:
1. اوپانیشادی: کرمه یا مسئولیت اخلاقی فعالیت و تجربه خود جاودان انسان است. تاکید بر خودعلتی رنج و لذت. بقیه عوامل نادیده گرفته می شوند.
2. ماتریالیستی و نظریه اجیویکه: که منکر خود جاودان بوده و کرمه را هم انکار کردند. نظریه علت خارجی و جبری که فرد قادر به تغییر آن نیست.
3. نظریه جینه: که می گوید کرمه یک قانون تغییرناپذیر است. وقتی انجام شد، کنترل آن از حیطه قدرت فرد خارج می شود. کرمه نیرویی خارجی می شود که فرد قادر به تغییر آن نیست (نوعی جبرگرایی)
در این نظرات بر کرمه یا با غفلت از عوامل دیگر، یا با انکار اصل آن روبروییم. بودا می گوید کرمه عامل منحصر به فرد در تعیین زندگی بشر نیست. بودا تمام این دیدگاه های غیر اقناعی را رد می کند و تبیینی علی را کرمه ارائه می دهد. او ابتدا علیت خود کرمه را بررسی کرد و دریافت که یکی از سه عامل زیر رفتار یا کرمه را تعیین می کند: 1. محرک های خارجی. 2. محرک های خودآگاه و 3. محرک های ناخودآگاه
تماس علت رفتار است. معنای مادی آن مثال محرک پاسخ رفتار غیر ارادی دور کردن خود از آتش است. کرمه هم علت مادی دارد هم غیر مادی. محرک های آگاهانه شامل آز یا دلبستگی، نفرت و آشفته اندیشی است و این ها عموما علت رفتار زیانبارند. اما فقدان این ها محرک رفتار خوب یا اخلاقی است. در این موارد مسئولیت فرد را نمی توان انکار کرد. بودا بر جنبه روان شناختی رفتار تاکید کرد و کرمه را با اراده یکی گرفت.
محرک های ناخودآگاه هم شامل میل به زندگی جاودانه و دوری از مرگ است. فروید این ها را غریزه زندگی می داند. و میل به لذت و دوری از درد که می شود باز آن را با اصل لذت فروید مقایسه کرد. این محرک ها هرچند ناخودآگاهند، ناشی از فهم نادرست سرشت بشر هستند. پس فرد مسئول رفتار خود است.
در بودیسم به هم پیوستیگی میان عمل و نتیجه آموزه کرمه را می سازد. دانشمندان آن را نادرست فهم و تفسیر کرده اند. زیرا بر پیوستگی این دو تاکید کرده و از همبستگی اش غفلت کرده اند. این کار باعث تفسیر کاملا جبری از کرمه شده که بودا آن را رد می کرد. در واقع جینه ها جبرگرا بودند. بودا هم بر سرشت انسان و کرمه تاکید می کرد هم به شرایطی که در آن کرمه انجام شده بود توجه داشت. در متون بودایی تشبیه حل شدن نمک در جام کوچک آب و رود گنگ آمده است. اولی شور می شود و اثری عمیق می گذارد، اما دیگری تاثیری در شوری آب ندارد. پس کرمه بودایی جبرگرایی مطلق نیست. نتیجه این که برخی اعمال چنان بی اهمیت هستند که حتی ادراک هم نمی شوند. گاهی نتایج را در همین زندگی، و گاه در حیات آینده می توان تجربه کرد. در این نقطه است که کرمه با سمسره پیوند می یابد.
دو نظریه متضادی که یکی دیدگاه جبری از کرمه و دیگری صدفه را ارائه می کند، نتیجه گیری استقرایی اند و بر داده هایی مبتنی هاند که محصول ادراک فراحسی اند. پس یا داده های ادراک فراحسی متناقض اند یا نتیجه گیری های عقلی نادرست هستند. بدکار ممکن است در لحظه مرگ دچار دگرگونی قلبی شود یا در مرحله ای از زندگی کارهای خوبی انجام دهد. مثال این است که برخی دانشمندان دینی محتوای ادراکات فراحسی خود را طبق حب و بغض هایشان تفسیر کرده و تنها به عواملی که نظریه ای را تایید کرده توجه می کنند و از عوامل دیگر غفلت می نمایند.
سه عامل در زندگی انسان خوش یمن است: 1. ثوابی که در گذشته اندوخته. 2. زندگی در محیط مناسب و 3. عزم درست یا سعی درست. کرمه گذشته و عزم کنونی یعنی کرمه حال تنها دو عامل اند. محیط خوب را هم باید در نظر گرفت. یک بدکار به شرط این که شخصیت خود را در همین حیات تغییر دهد، ممکن است در تولد بعدی در حیاتی خوش متولد شود. پس کرمه یکی از عوامل ذی نقش در تحول شخصیت انسان است. گفتار بودا: رفتار کشتزار است، آگاهی تخم و تشنگی نم است که به تولد مجدد یک موجود می انجامد.
مشکل کسانی که به روح نامیرا معتقدند این است که از روی عادت، بین این همانی (ثبات) و پیوستگی تغییر تدریجی تمایز قائل نمی شوند، در حالی که این فرایند دائم التغییر برای سهولت این همانی نامگذاری شده. اگر کسی دست از اعتقاد به نفس و خود بردارد و فرایند زندگی را بدون تعصب، پیش داوری یا مفاهیم ماتقدم فهم کند، کرمه و سمسره و ناجوهریت را کاملا سازگار می بیند.
سمسره در متون اولیه بودایی چگونه تبیین شده؟ سه عامل برای تولد یک موجود ضروری است: 1. مقاربت والدین 2. مادری که در وقت مناسب باردار شود 3. حضور گندبه یا آگاهی بازمانده از زندگی قبلی (روح به زبان مسلمانان). دو عامل نخست جنین را پدید می آورند و آگاهی بر جنین تاثیر می گذارد. قاعده دوازده گانه علیت بر پیوند بین آگاهی بازمانده و شخصیت روان تنی یا جنین تاکید می کند. کسی که به بودگی برسد تشتنگی به هستی را از بین برده و این آگاهی بازمانده دیگر کمکی به کالبد مادی جنینی نمی کند بنابراین دیگر زاده نمی شود. پس آگاهی حلقه پیوند بین دو زندگی است. البته بودای اولیه نظریه هستی یا حیات بدون بدن را طرح نمی کند. اما برخی مکاتب متاخر بودایی به شکلی از هستی برزخی و واسطه معتقدند. بودای اولیه اما می گوید آگاهی تنها در صورتی زنده می ماند که در یک شخصیت روان تنی تازه قرار گیرد. معرفت به گذشته فرد یا گذشته بینی، پیرو حافظه است. اِی. جی. آیرنماینده اصلی پوزیتویسم منطقی روزگار ما این نظر را مطرح کرد. این نظر نشانگر این است که نظریه تولد مجدد چنان که در متون بودای اولیه ارائه شد، می توان یک امکان منطقی دانست. انکار خود مستلزم انکار پیوستگی نیست. طبق آیی بودا ناپایداری، علیت و پیوستگی آموزه هایی کاملا سازگار و همخوان هستند. حتی فیلسوفانی چون آیر از اعتبار فلسفی نظریه سمسره بودایی حمایت می کنند. دلیل اصلی تردید عمومی در مورد این آموزه این است که از راه متعارف نمی شود اثباتش کرد. گذشته از اثبات این آموزه با اراک فارحسی، افراد بی شماری به خصوص کودکان، زندگی های گذشته خود را به یاد می آورند و کسانی که به خواب مصنوعی رفته اند هم شواهد ارزشمندی در این مورد هستند. بنابراین سوال از ادامه حیات پس از مرگ کالبد هم جنبه ای فلسفی دارد هم تجربی. (استدلال ضعیفی است)