فلسفه بودایی (7)
فصل 4: سه نشانه هستی
علیت پیدایش اشیا و نابودی آن ها را تبیین می کند. نتیجه مستقیم این نظریه این است که همه اشیای این جهان دارای سه ویژگی هستند: ناپایداری، ناخشنودکنندگی، ناجوهری یا آن آتمن (anatman). دلیل تاکید بر این سه ویژگی این بود که معنی نظریه خلودگرایی (اوپانیشادی حاکم بر فضای فلسفی زمان بودا) اینست که حقیقت پدیدارها خود ثابت و نامتغیر یا جوهر ثابتی (آتمن) است.
نظریه ناپایداری در بودیسم معمولا درست فهم نمی شود، زیرا این نظریه بودایی را با نظریه متاخری خلط می کنند که به آموزه لحظه پایی معروف است و دانشمندان بودایی متاخر وابسته به سنت ابی درمه از طریق تحلیل منطقی فرایند تغییر آن را بیان کردند. نظریه لحظه پایی در گفتارهای اولیه وجود ندارد. هرچند گزاره های در گفتارهای اولیه هست که می شود آن ها را به لحظه پایی تفسیر کرد، اما مهم ترین دیدگاه بودا این بود که بخش محدودی از زمان سازنده تجربه بی واسطه ماست. نظریه ناپایداری را چنان که در متون اولیه بیان شده، به درستی می توان یک نظریه تجربه گرایانه توصیف کرد.
طبق گفته ای از بودا دلیل این که اشیا ناپایدارند، لحظه پایی آن ها نیست، بلکه به دلیل داشتن نشانه پیدایش و نابودی است. در متون اولیه که فرایند تغییر را در سه مرحله: پیدایش، زوال یا تغییر آن چه که وجود دارد و نابودی تحلیل می کنند، یک تعریف تعمیم یافته (توسعه یافته) هم دیده می شود. نظریه آنات یا لحظه پایی احتمالا ناشی از همین تعریف و تحلیل منطقی زوال یا تغییر است. اما در واقع معنی اش این است که ناپایداری مترادف با پیدایش و نابودی یا تولد و مرگ است. نویسنده با استناد به یک نیکایه معتقد است تغییر یک تبیین تجربی در بودیسم اولیه دارد. این تبیین نتیجه تحقیق متافیزیکی یا شهود عرفانی است، بی طرفانه است و اساس آن کاملا تجربی است.
ناپایداری جهان نتیجه اش این است که همه اشیا ناخشنودکننده اند. دوکَّه (dUkkha) به بیماری، رنج و درد و امثال آن ترجمه شده که در بافت و کانتکست خاصی ممکن است درست باشد، اما معنی عام تر آن ناخشنودکننده است. یکی از دلایلی که مفسران غربی بودیسم را بدبینانه دانستند، این است که به معنی عام دوکه توجه نکرده اند. بودای اولیه هرگز خشنودی (لذتی) را که انسان می تواند از امور دنیایی ببرد، انکارنکرد، اما تاکید کرد که این لذت یا خشنودی معمولا نتایج زیانباری دارد. این مطلب به چند دلیل درست است. سرشت انسان چنین است که لذت جاودان و پاینده را آرزومند است. اما برای کسب لذت به اموری امید بسته که ناپایدارند. پس لذت ناشی از امور گذرا موقتی است. بنابراین لذت رنج است. رنج انسان معلول دلبستگی به اشیایی است که خودشان ناخشنودکننده اند.
نظریه اوپانیشادی خود جاودان و نامیرا به این دلیل بیان شده که تشنگی ریشه دار انسان را به لذت ابدی سیراب کند. اما بودا که هرچیز را در این جهان ناپایدار می دید، این راه حل را مطلقا قانع کننده نمی دانست. او علاوه بر این که دریافت خود ثابت و تغییر ناپذیر وجود ندارد، به این نکته نیز اذعان کرد که اعتقاد به این وجود هم به رنج بیشتر منجر می شود. زیرا موجب خودخواهی و خودپرستی می گردد. اعتقاد به آتمن علت ریشه ای رنج است. به نظر بودا فضیلت خودخواهی بر اساس اعتقاد به خود که اوپانیشادی ها داشتند، نه قانع کننده و نه درست است. این نظر به نشانه سوم یا ناجوهریت یا ناخود منجر شد.
هیچ آموزه ای بیشتر از این نادرست فهم و تفسیر نشده است. برخی فکر می کنند قبول آموزه تولد مجدد و مسئولیت اخلاقی از یک طرف، و انکار خود پایا از طرف دیگر، منجر به دیدگاه متناقض یا پارادوکسیکالی می شود و بودیسم اولیه دچار این مشکل است. اما این نظر به دلیل فهم نادرست نظریه ناجوهریت است. توجه به پیشینه این نظریه ابهام را برطرف می کند. برداشت اوپانیشادی خود پایا نتیجه تفسیر نادرست محتوای تجربه عرفانی است. به نظر بودا و قرن ها بعد طبق نظر فروید، غرایزی چون میل به زندگی، دوری از مرگ، آرزوی لذت ابدی و تنفر از ناخوشی، دیدگاه و رفتار هر انسانی را رقم می زند.
اوپانیشادی ها با قبول خود جاودان می توانند مشکل تولد مجدد، پیوستگی و مسئولیت اخلاقی را بدون زحمت تبیین کنند. اما به نظر بودا نظریه ای که صرفا با امیال آدمی انطباق دارد، یا تنها موجه به نظر می آید، فی نفسه صادق نیست. معیار صدق یک نظریه این امور نیست. به نظر او صدق یک نظریه یعنی مطابقت آن با واقعیت، نه چیزی که برآورنده نیاز ماست. پس نظریه ای را که صرفا غرایز فرد را ارضا می کند، قبول ندارد.
البته بودا با رد آتمن، مثل ماتریالیست ها تولد مجدد و مسئولیت اخلاقی را رد نکرد. در واقع او تعریف جدیدی از مفهوم انسان ارائه داد و گفت که انسان مجموعه ای از ادراکات یا دسته ای از توده هاست که به روش علی به هم متصل و پیوسته اند. بودا دو جنبه نظریه اوپانیشادی خود یا آتمن را نقد کرد: جنبه پایندگی یا جاودانگی خود، فاعلیتی که به آن نسبت داده می شود. بودا به ده پرسش (یا 14) تا پاسخ نداد که دو پرسش در مورد خود هستند: آیا خود یا روح با بدن یکی است؟ (نظریه ماتریالیسیتی)، آیا خود غیر از بدن است؟ (نظریه اوپانیشادی).
ماتریالیست ها تاکید داشتند که اگر کسی بناست به خود اعتقاد داشته باشد، بهتر است به جای آن که بر شخصیت روانی تکیه کند، کالبد مادی را که از تولد تا مرگ این همانی دارد، خود بداند. چون شخصیت مادی واقعی تر از شخصیت روانی است. اما به نظر بودا خود، چه با بدن یکی باشد چه غیر از بدن باشد، یک وجود متافیزیکی است. زیرا از طریق ادراک حسی یا فراحسی اثبات ناپذیر است. خود متعلق تجربه نیست، پس بودا این پرسش ها را بی پاسخ گذاشت. سکوت او را دلیل بر این گرفتند که واقعیتی یا یک خود متعالی وجود دارد، اما سکوت بودا دال بر این است که خود در قلمور استدلال منطقی وجود ندارد. به نظر بودا حتی تجربه عرفانی هم معرفت به خود متعالی را به ما نمی دهد. نظریه روح نامیرا هم به زندگی دینی آسیب می زند، زیرا موجب خودخواهی و خودپرستی می گردد. برخی اعتقادات عامه پسند مانند بهشت و دوزخ که به نظر بودا به دلیل ارضای احساسات خوشایند و ناخوشایند ما در این زندگی است، برای زندگی دینی مضر نیست و حتی مفید است، زیرا رفتار اخلاقی و دینی فرد را تنظیم می کند، اما اعتقاد به روح نامیرا زیانبار است. (تناقض! چطور می شود به روح نامیرا اعتقاد نداشت و در عین حال به بهشت و دوزخ معتقد باشیم؟!)
مکاتب متاخر بودایی البته به نظریه خود نزدیک شده اند. نظریه ناجوهریت راه میانه ای بین خلودگرایی و نیست انگاری است. ناجوهریت مترادف علیت است و شرقی ها و غربی هایی که به روح نامیرا و خود معتقدند، فهم این نظریه برایشان دشوار است.