در جستجوی تعریف
نزدیک ترین بیان فردریش شلگل به یک تعریف واقعی در این جمله او که مکرر در جاهای مختلف نقل شده، دیده می شود «آن چیزی رمانتیک است که موضوع و محتوایی عاطفی و احساساتی را در شکل و صورتی تخیلی و خلاقانه به تصویر درآورد.» در فرانسه هم این اصطلاح گرفتار بحث و جدل های زیبایی شناختی بود. برای مادام دواستال رمانتیک عملا مترادف است با شمالی، قرون وسطایی، و مسیحی؛ هم چنان که متضاد است با جنوبی، کلاسیک و آن چه که منسوب به مشکران و کافران می شود. اما از نظر هوگو و استاندال و بیشتر هم نسلان آن ها تقابل و تضاد اصلی در بین رمانتیک و کلاسیک دیده می شود. در نظر استاندال این اصطلاح تقریبا بی هیچ ابهام و پیچیدگی ای به سادگی معادل مدرن یا معاصر است.
از همین روست که استاندال می گوید تمامی نویسندگان بزرگ در روزگار خود رمانتیک بوده اند. تعریف استاندال از رمانتیک این است «رمانتیسم هنری است که آثار ادبی مناسبی را در اختیار مردم می نهد تا بیشترین لذت ممکن را به دست آورند، و این آثار توجه شایسته ای به عادات و عقاید مرسوم زمانه دارند. از سوی دیگر، کلاسیسیم ادبیاتی را به مردم ارائه می دهد که بیشترین لذت ممکن را برای نیاکان و پیشینیان آن ها فراهم می آورده است.
استاندال می گوید رمانتیسم هرچیز مدرن و جالب است و کلاسیسم هرچیز کهنه و کسالت بار. اما گوته، از معاصران استاندال، می گوید رمانتیسم بیماری است، چیزی ناتوان و بیمارگون، رجزخوانی فرقه ای از شاعران وحشی و مرتجعان کاتولیک است؛ حال آن که کلاسیسم نیرومند، سرسبز و شادمان و سالم است، همچون آثار هومر و سرود نیبلونگ ها (حماسه معروف آلمانی). نیچه معتقد است رمانتیسم بیماری نیست، بلکه درمانی برای بیماری است.[1]
هاینه[2] (شاعر و منتقد آلمانی. از بزرگترین شاعران تغزلی آلمان) می گوید رمانتسم گلی است روییده از خون مسیح، بیداری دوباره شعری است که در خوابگردی قرون وسطی جریان داشت. مارکسیست ها می گفتند رمانتیسم گریز از هول و هراس انقلاب صنعیت بوده است.[3]
آیشندورف (شاعر کاتولیک و غزلسرای آلمانی) می گوید رمانتیسم زاییده دلتنگی پروتستان ها برای کلیسای کاتولیک است. میدلتون موری عقیده دارد شکسپیر اساسا نویسنده ای رمانتیک بود و می افزاید همه نویسندگان بزرگ بعد از روسو رمانتیک بوده اند. منتقد نامدار مارکسیست جورج لوکاچ هم می گوید، هیچ یک از نویسندگان بزرگ رمانتیک نیستند، بخصوص اسکات، هوگو و استاندال.
با دقت در گفته های این افراد این نکته روشن می شود که یافتن عنصری مشترک در این کلی گویی ها به راستی دشوار است. تعابیر دیگری هم هست: پروتستانیسم در ادبیات و هنر، لیبرالیسم و آزادی خواهی، شعر محض که در تقابل با نثر قرار می گیرد، بیان و تجلی یک قلب حساس، شیفتگی نسبت به گروتسک و خیال پردازی های عجیب.
آیزایا برلین به روش تاریخی و آهسته و پرشکیب به آغاز قرن هجدهم نگاهی انداخته و عوامل موثر در شکل گیری این جنبش را تک تک و به تفصیل بررسی کرده است. برخی تفکر جامعه شناختی و اجتماعی جنبش رمانتیک را همراه با تأثیر در وادی سیاست هم بررسی می کنند. جنبش رمانتیک عمدتا در عرصه ادبیات و هنر پا گرفت و به جریان پرآوازه ای تبدیل شد، اما این بینش به هنر و ادبیات محدود نماند و به قلمرو فلسفه و نظریه های سیاسی هم راه یافت. در سیاست و اجتماع بر ضد عقلانیت ابزاری شد. رمانتیسم تا ابد ادامه خواهد داشت.
رمانتیک ها انواع داستان های پریان را با شور و شوق پرورش دادند. همان گونه که در عصر باروک تئاتر شکل مطلق هنر به شمار می رفت، برای رمانتیک ها نیز قصه و افسانه آرمان مطلق ادبی بود. این رشته به شاعر میدانی وسیع می داد تا خلاقیت خود را ابراز دارد و در عالم خیال نقش خدا را ایفا کند.[4]
رمانتیک ها رمان ویلهلم مایستر نوشته گوته را نه به پاس قدرت داستان گویی، که به دو دلیل دیگر ستایش می کردند. نخست این که شرحی از خودسازی انسانی نابغه بود، یعنی توصیف این که انسان چگونه می تواند بر خویشتن مسلط شود و با اراده خود، چیزی را تغییر دهد. ضمن این که نثر گوته از حالت جدی یا توصیف علمی، ناگهان به توصیفی وجدآمیز، شاعرانه و تغزلی می جهد و یکباره سر از شعر درمی آورد و دوباره سریعا به همان نثر آهنگین اما جدی باز می گردد.[5]
زمینه پیدایش
رمانتیسم آلمانی زمانی شکل گرفت که انقلاب صنعتی انگلستان و انقلاب اجتماعی فرانسه همه ذهنیت جامعه غربی را به خود مشغول ساخته بود. در چنین زمانی، حاصل سرخوردگی از آن انقلابها واکنشی ایجاد کرد که تلاش داشت با بازسازی تجارب دینی در قامتی تازهتر، از قواعد رایج در جامعه صنعتیشده و تحولیافته سرپیچی کرده و نوعی ارتجاعِ سیاسی، اجتماعی، هنری و مذهبی را پدید آورد. هر چند از همه دستاوردهای نهضت رمانتیسم نمیتوان صرف نظر کرد و حتی میتوان با خوانش همدلانه آیزایا برلین همراه شد و شکلگیری نظامهای لیبرالیستی را حاصل سنتز رمانتیسم و روشنگری دانست، اما از سویههای تمامیتنگرانه این خوانشها نیز نمیتوان گذشت. به خصوص که تأکید آنان بر خودمختاری و سنت شکنی هنر میتواند نوعی آنارشیسم را به ذهن متبادر کند. همچنان که خوانش شبهدینی آنان از هنر و زیباییِ طبیعت و در نتیجه فاصله گرفتن از درک حسی و زمینی از امر زیبا نیز میتواند تداعیگر بازتولید نگرشهای عرفانی و از آن بدتر، نگرشی متکلمانه و متشرعانه نسبت به عظمت مطلق و بیچون و چرای هنر باشد.
[1] برلین، آیزایا، ریشه های رمانتیسم، ترجمه عبداله کوثری، نشر ماهی، 85، ص 52.
[2] Heinrich Heine (1856ـ 1797)
[3] همان، ص 53.
[4] گُردِر، یوسِتین، دنیای سوفی: داستانی درباره تاریخ فلسفه، ترجمه حسن کامشاد، نیلوفر، چاپ چهاردهم، 91، ص 411.
[5] برلین، آیزایا، ریشه های رمانتیسم، ترجمه عبداله کوثری، نشر ماهی، 85، ص 180.